- نویسنده: محسن عوضوردی
در قرن علتها و معلولها، هیچ پدیدهای نیست که پدیداری خود را بدون توجیهی عقلایی، بدون ریشهای قابل لمس بتواند ابراز کند. بنابرین، شاید بتوان ریشهی بیسری(آنارشیسم) را، در یاس و ناامیدی مردم از به وجود آوردن نظم و ثباتی توام با عدل و داد در قالب یک حکومت، جستجو کرد. در واقع آنجا که کوشش ملت فرانسه، در راستای پاسخ به نیازهای اساسی خود از جمله رفاه و ایجاد نظمی بر گرفته از عدالت، با رهبری گروهی از نخبگان در انقلاب فرانسه، انتزاع رویای شیرین پدیداری یک حکومت مطلوب را در قالب یک آرمان، با واقعیت تلخ و عینی رویدادهای انقلاب فرانسه به یکباره معاوضه کرد، عدهای از نخبگان به آراء و نظرات پرودن – نخستین
فردی که خود را آنارشیست نامید- رجوع کردند.
آنارشیسم، واژهای با ریشه در زبان یونانی است که ماهیت خود را از ترکیب an و archos میگیرد. archos یا arshy به معانی «تمرکز»، «سَر» یا «رئیس» میباشد که هنگامهی قرار گرفتن در کنار آن، بار منفی و سلبی میگیرد، پس میتوان آنارشی را از منظر ترجمه لغوی (با اندکی تسامح) «نفی سر»، «نفی رئیس» یا «بیسری» تلقی کرد.
با وجود دیرینه بودن واژه آنارشی، باید ریشهی این مکتب را در عصر مدرن جستوجو کرد.
بیسری، تجربهی زیستهی ملتهای رنجور از دولتها در تاریخ است، آنجا که مفاسد هر دولت برآمده از اصول بنیادین خود (یعنی حکومت، حاکمیت، جمعیت و سرزمین)، همگی صرف زور و آز و اقتدار گشته و نیازهای ملت از بدیهیترین آنها نظیر مفروضات رفاهی-اقتصادی (خوراک و پوشاک و مسکن مناسب) تا اساسیترین آنها نظیر امنیت و حفظ تمامیت ارضی مملکتشان، تامین نشده است.
بنابرین دست به انتقاد و اعتراض و جنبشهای اصلاحی یا تلاش برای تغییر میزدنند و هنگامی که دورهی پسا اصلاح را نیز ناکارامد میدیدند، به پوچی نهادی به نام حکومت پی میبردند.
در واقع، جوشش بیسری را میتوان ناشی از به پوچی رسیدن نخبگان ملت از تجربههای تشکیل دولت دانست.
از این روی، موافهی اصلی بیسری(آنارشیسم) مواجهه با حکومت و اقتدار آن است. هر گونه وجود اقتدار و تشکیلاتی که بر مردم حکمفرمایی کند، از منظر آنارشیستها محکوم است.
آنارشیسم بر خلاف سایر مکاتب که خاستگاه صرفا نخبگانی دارد، دایرهی نفوذی به وسعت عموم جامعه دارد، آنطور که میشود گفت در میان غیر دانشگاهیان محبوبتر است. از آنجا که ذات انسان با جبر و اجبار مخالفت میکند و اختیار و اراده را ارج مینهد و سلطه را نفی میکند و در این راستا همیشه مدیحهها و حماسههای بسیاری نگاشته شده است، آنارشیسم مکتب رویایی نویسندگانیست که به دنبال آرمانهای اصیل انسانی، قلم فرسایی میکنند، به عبارتی بر خلاف سایر مکاتب که مدعیان دانشگاهی بسیار دارد، آنشارسیم محبوب غیردانشگاهیان و نویسندگان داستانی است. مفهوم اقتدار مفهومی انتزاعیست و پیچیدگیهای خاصی در تعریف عینی آن وجود دارد، پس تقابل با آن در قالب نفی اقتدار نیز دو چندان دشوارتر است، اینطور میشود که آنارشی آموزههای عینی ندارد و به گفتهی عدهای، چون مصداق خارجی ندارد، بیشتر بر خیال و تصوری نگریسته میشود که بر نفی استوار است.
هر جا که اقتدار حکومت باشد، آنارشیسم مقابل آن است، به طوری که در سال 1840 پرودن، نخستین نجواکننده آنارشی، در کتاب «مالکیت چیست»، اعلام داشت که سازمان سیاسی، باید جای خود را به سازمانهای اقتصادی-اجتماعی متکی بر عضویت داوطلبانه بدهد.
این فیلسوف فرانسوی، روابط تنگاتنگی با مارکس داشت و در عین حال، مجادلههایی در همین راستا بین این دو فیلسوف درگرفت که از جمله این مجادلات، میتوان به کتب «فلسفهی فقر»، یکبار به قلم پرودن و دیگر بار به قلم مارکس، اشاره نمود.
از دیگر آنارشیستهای معروف که با رواج این مکتب در قرون 18 و 19 میلادی سر برآوردن، میتوان به اشتیرنر آلمانی(تاثیرگذار بر نیچه)، گادوین انگلیسی و باکونین روسی اشاره کرد.
در عصر حاضر نیز جنبشهای آنارشیستی با ماهیت جنبشهای صلحجویانه و محافظت از محیط زیست و سیاستهای سبز، امتداد یافته است.
باری، باید گفت که برنتابیدن قدرت و بالاسری در مکتب آنارشیسم، صرفا معطوف به سیاست و نهاد حکومت نیست و آنارشیستها در هر نهادی که قرار بگیرند، سایهی تحکم را نفی میکنند. فرقی نمیکند نهاد مورد انتقاد دین و کلیسا باشد، یا حکومت و پادشاه، هر جا که آمریت و تحمیلی از دیگری به دیگران وجود داشته باشد، باید طرد شود.
دلیل کدورت آنارشیستها از غالب بودن در نهادها اینگونه توجیه میشود که جبر تاریخی حاکم بر بشر، بانی آن بوده که انسان در دو حالت نتواند از یوق حاکمان رهایی یابد:
1.آنکه منافعی را در گرو اطاعت و پذیرش زور بدست میآورده است و از روی نادانی و بی اطلاعی تن به پذیرش آن میداده است، یا آنکه در دورهای، تحت تاثیر زور فرد یا گروه اندکی به حکومت تن داده و پس از آن نیز نتوانستند رهایی یابند.
بنابرین ضرورت حکومت از منظر آنارشیستها یکی یا ترکیبی از عوامل جهل، آز و زور است.
در نقد بیسری و بیقدرتی، عدهای فضای هرج و مرج را متصور و متذکر میشوند و در پاسخ، گروهی از میان آنارشیستها که به طور ویژه به عقلانیت معتقدند، منکر آن نیستند که احتمال جنایت و شرارت در بین گروههای آنارشیستی وجود دارد، بنابرین از منظر آنها “وجود گروه مردمی داوطلب، با شرط غیر دائمی بودن برای مواقع ضروری دفاع داخلی یا خارجی ، باید پیشبینی شود، هر چند که با نشر آگاهی آنارشیستی، هرج و مرج به حداقل میرسد.”
از منظر آنارشیسم، دو نوع غلبه بر حکومت و تجلی آرمان آنارشیسم وجود دارد، یا با چهرهای خشن، از نوع براندازانه و عملیاتهای مسلحانه، یا از طریق گفتوگو و تبلیغ گفتمان آنارشیستی.
در حوزهی سخت و جنگهای مسلحانه، میتوان به تجربهی تقابل آنارشیستها روسی و اسپانیولی اشاره کرد. در قرن بیستم و جنگ داخلی اسپانیا، گروههای مختلفی از سراسر اسپانیا، خاصه کاتالونیا برای احیای جمهوریت، با ژنرال فرانکو تقابل کردند. در گرو این تقابلات، حتی مدتی از میان آنارشیستهای کاتولون، وزیری به وزارت دادگستری منصوب شد. اما سرانجام این تقابل، با شکست جمهوریخواهان و پیروزی فرانکو به پایان رسید تا بزرگترین کوشش آنارشیستی در نیمهی اول قرن بیستم پایان یابد.
از انواع آنارشیسم میتوان به کمونیستی، سندیکالیستی و فردگرایانه اشاره کرد.
آنارشیستهای کمونیست، بر اقتصاد کشاورزی و روستایی معتقدند و مدافع نوعی بازگشت به طبیعت هستند، در عین حال خواهان رفع نیازهای عمومی و در دسترس بودن کالا نیز میباشند. آنها معتقدند که نباید پیشرفتهای بشری، موجب صدمه زدن به طبیعت شود.
آنارشیستهای سندیکالیستی، بیشتر به صنعت بها میدهند و معتقدند که با پیشرفت صنعت، مشقتهای بشری کاهش مییابد.
در این نوع آنارشیسم هستهی اصلی بر سازماندهی فدراسیونهای مستقل صنفی و نظارت کارگران و ایجاد هماهنگی بین فدارسیونها، به صورت داوری استوار است.
البت باید گفت که تحمیل حتی در کار نیز برای آنارشیستها غیر قابل توجیه است و کاری از منظر آنها پذیرفته است که توسط خود انسان انتخاب شده و باعث خوشحالی و لذت آدمی شود.
آنارشیسم فردگرایانه، معتقد به مالکیت شخصی و مخالف مالکیت جمعی است و بر فردیت آدمی تاکید دارد، بنابرین بر لیبرالیستهلی راستگرا نزدیکتر است.
باید گفت که آنارشیستهای فردگرا که خاستگاه آنها آمریکا بوده است، نسبت به دو گروه دیگر آنارشیستی که خاستگاه اروپایی دارند، در اقلیت هستند.
در قیاس آنارشیسم با سایر مکاتب مطرح قرن بیستم، بسیاری میتوان نوشت، اما به تشابهات و تفاوتهای دو مکتب مطرح مارکسیسم و لیبرالیسم بسنده میکنیم.
تشابه آرا مارکسیستها و آنارشیستها بر آن است که هر دوی آنها حکومت را تاسیسی میدانند و به طبیعی بودن آن باور ندارند.
تفریق آراء این دو مکتب بر اساس آغاز و انجام نهاد حکومت برخاسته از نوع نگرش آنها به انسان، فلسفهی تاریخ و نیروهای موجده میباشد.
شباهت آنارشیسم با لیبرالیسم در احترام به فرد و مالکیت خصوصی است.
اما تفاوت این دو بر آن است که لیبرالیسم معتقد به حداقل حکومت است و آنارشیسم معتقد به بیحکومتی(حداقل حکومت را نیز قبول ندارد) و در مورد احترام به مالکیت خصوصی، آنارشیستها موافق با رفتارهای بورژوانه نیستند.
آنارشیسم با وجود بسیج طرفداران خود در ابتدای قرن بیستم، خیلی زود با بروز جنگهای جهانی و بر آمدن حکومتهای توتالیتر، دچار افول شد.
پایان رویای آنارشیسم، در اواسط قرن بیستم هنگامی که جنبشهای اقتدارگرا نمود پیدا کردند، رقم خورد، چرا که اقتدار با بیسری در تضاد بود.
دلایل بسیاری میتوان برای افول آنارشیسم بیان کرد، اما عمده دلایل آن شاید این موارد باشند:
1. پیدایش، گسترش و قدرتگیری جنبشهای اقتدارگرا، نظیر مارکسیسم لنینیسم در روسیه شوروی، ناسیونالیسم سوسیالیسم در آلمان، فاشیسم در اسپانیا و ایتالیا که بدین ترتیب، بخش عمدهای از سرزمینهای مورد علاقهی سنت آنارشیسم به اقتدارگرایان واگذار شد.
2.اقدامات تروریستی و پر سر صدای آنارشیستها در قرن 19 که بانی رعب و وحشت افکار عمومی شد.
3.با افول سیستم سرمایه داری در برخی از کشورهای اروپایی و آمریکایی و عدم عضوگیری مناسب آنارشیستها و واگذاری این زمین مناسب، به سوسیالیستها، فرصت بازتولید سرمایه اجتماعی دگرباره از دست رفت.
4. در واقع تاکید صرف به بیسری، بانی فقدان شکلگیری کار تشکیلاتی قوی و بازتولید سرمایهی اجتماعی این گروه شد.
با این وجود، هنوز طرفدارن این مکتب امیدوارند که در صورت سست شدن پایههای حکومتهای اقتدارگرا، به طور مستقیم تجدید قوا کرده و پا به عرصهی قدرت گذارند، در غیر این صورت، جنبشهای خود را در قالب جنبشهای محیطزیستی و سبز صلحجویانه، ادامه خواهند داد.
* انتشار مطالب کارشناسی به منزله تائید و یا رد از سوی روای جهان نمی باشد.