رسانه تخصصی روابط بین الملل

آمریکا عامل اصلی جنگ اخیر اسرائیل با فلسطین است

Diplomacyplus.ir/?p=9796
در حالی که اسرائیلی‌ها و فلسطینیان عزادار کشته شدگان خود هستند و با ترس منتظر شنیدن اخبار درباره ناپدیدشدگان می‌باشند میل به جستجوی مقصر برای بسیاری غیرممکن است. اسرائیلی‌ها و حامیان آنان می‌خواهند همه تقصیر را به گردن حماس بیاندازند که مسئولیت مستقیم در حمله به اسرائیل داشته است.

استفان والت، استاد دانشگاه هاروارد
فارن پالیسی

در حالی که اسرائیلی‌ها و فلسطینیان عزادار کشته شدگان خود هستند و با ترس منتظر شنیدن اخبار درباره ناپدیدشدگان می‌باشند میل به جستجوی مقصر برای بسیاری غیرممکن است. اسرائیلی‌ها و حامیان آنان می‌خواهند همه تقصیر را به گردن حماس بیاندازند که مسئولیت مستقیم در حمله به اسرائیل داشته است. کسانی که بیش‌تر با آرمان فلسطین همدردی می‌کنند این تراژدی را نتیجه اجتناب ناپذیر دهه‌ها اشغالگری و رفتار خشن طولانی مدت اسرائیل با اتباع فلسطینی خود می‌دانند. سایرین مصرانه تاکید می‌کنند که هر فردی که یک طرف را کاملا بیگناه قلمداد کرده و تنها طرف دیگر را مسئول بداند قدرت هرگونه قضاوت را از دست داده است. ناگزیر بحث بر سر این که کدام یک از مقصر هستند علل مهم دیگری را که به درگیری طولانی بین اسرائیلی‌های صهیونیست و اعراب فلسطینی مرتبط هستند از دیده پنهان نگه می‌دارد. ما نباید عوامل دیگر را حتی در طول بحران فعلی نادیده انگاریم، زیرا تاثیر آن عوامل ممکن است مدت‌ها پس از پایان جنگ فعلی میان اسرائیل و حماس نیز ادامه یابند. من از سال ۱۹۹۱ شروع می‌کنم زمانی که ایالات متحده به عنوان قدرت خارجی بدون وجود رقیب جدی در امور خاورمیانه ظاهر شد و شروع به تلاش برای ایجاد نظم منطقه‌ای کرد به گونه که در خدمت منافع آن کشور باشد. در چنین بستر گسترده تری دست کم پنج اپیزود یا رخداد کلیدی وجود دارند که به ما کمک می‌کنند تا به رویداد‌های غم انگیز دو هفته گذشته برسیم.

*اولین اپیزود لحظه جنگ خلیج فارس در سال ۱۹۹۱ و پیامد‌های آن بود: کنفرانس صلح مادرید. جنگ خلیج فارس نمایش خیره کننده‌ای از قدرت نظامی و هنر دیپلماتیک ایالات متحده بود که تهدیدی را که صدام حسین برای موازنه قدرت منطقه‌ای ایجاد کرده بود از بین برد. با نزدیک شدن به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی ایالات متحده در آن زمان محکم بر روی صندلی راننده نشسته بود. جورج اچ دابلیو بوش رئیس جمهور وقت امریکا، جیمز بیکر وزیر امور خارجه آن کشور و یک تیم باتجربه امریکایی در حوزه خاورمیانه از فرصت استفاده کرده و کنفرانس صلحی را در اکتبر ۱۹۹۱ میلادی برگزار کردند که شامل نمایندگانی از اسرائیل، سوریه، لبنان، مصر، جامعه اقتصادی اروپا و هیئت مشترک اردن و فلسطین می‌شد. اگرچه این کنفرانس نتایج ملموسی به همراه نداشت چه رسد به دستیابی به توافق نامه صلح نهایی، اما زمینه را برای تلاش جدی به منظور ایجاد یک نظم منطقه‌ای صلح آمیز فراهم ساخت. اگر بوش پدر در سال ۱۹۹۲ میلادی بار دیگر در انتخابات انتخاب می‌شد و به تیم اش فرصت ادامه کارشان داده شده بود آن چه می‌توانست بدان دست یابد وسوسه انگیز به نظر می‌رسید. با این وجود، کنفرانس مادرید یک نقص سرنوشت ساز درون خود داشت نقصی که بذر مشکلات آینده را کاشت. نقص کنفرانس آن بود که از ایران برای شرکت در کنفرانس دعوتی به عمل نیامد و گروه‌هایی مانند حماس و جهاد اسلامی نیز نادیده گرفته شدند. همان طور که تریتا پارسی در کتاب خود «اتحاد خیانتکارانه» اشاره می‌کند: «ایران خود را به عنوان یک قدرت بزرگ منطقه‌ای می‌دید و انتظار داشت صاحب یک کرسی بر سر میز مذاکره باشد، زیرا کنفرانس مادرید صرفا نشستی در مورد مناقشه اسرائیل و فلسطین قلمداد نمی‌شد بلکه لحظه‌ای تعیین کننده در شکل گیری نظم جدید خاورمیانه بود.» پاسخ تهران به عدم دعوت در وهله نخست استراتژیک بود نه ایدئولوژیک. ایران به دنبال آن بود که به امریکا و سایر بازیگران نشان دهد که اگر منافع آن کشور در نظر گرفته نشود می‌تواند تلاش‌های آنان برای ایجاد یک نظم نوین منطقه‌ای را از مسیر خارج سازد.

*دومین اپیزود مهم ترکیب سرنوشت ساز حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و متعاقب آن حمله ایالات متحده به عراق در سال ۲۰۰۳ بود. دولت بوش پسر باور داشت که سرنگونی صدام تهدید فرضی ناشی از تسلیحات کشتار جمعی عراق را از بین می‌برد، قدرت ایالات متحده را به دشمنان یادآوری می‌کند و به طور گسترده‌تر به تروریسم ضربه می‌زند و راه را برای دگرگونی ریشه‌ای در کل خاورمیانه در امتداد خطوط دموکراتیک هموار می‌کند. با این وجود، متاسفانه آن چه حاصل شد یک باتلاق پرهزینه در عراق و بهبود چشمگیر موقعیت استراتژیک ایران بود. این تغییر توازن قوا در خلیج فارس عربستان سعودی و دیگر کشور‌های حاشیه خلیج فارس را نگران ساخت و تصور تهدید مشترک از سوی ایران در اشکال مهمی روابط منطقه‌ای را تغییر داد از جمله از طریق تغییر روابط برخی کشور‌های عربی با اسرائیل.

ترس از «تغییر رژیم» به رهبری ایالات متحده نیز ایران را تشویق کرد تا به دنبال دستیابی به توانایی پنهان ساخت سلاح هسته‌ای باشد که منجر به افزایش مداوم ظرفیت غنی سازی و مواجهه با تحریم‌های شدیدتر از سوی ایالات متحده و سازمان ملل شد.

*با نگاهی به گذشته سومین اپیزود رویدادی کلیدی در زمینه اقدامات امریکا بود. رها کردن سرنوشت ساز برجام توسط ترامپ در سال ۲۰۱۵ میلادی و اتخاذ سیاست فشار حداکثری علیه ایران یک تصمیم احمقانه بود که چندین اثر ناگوار را به همراه داشت: خروج از برجام به ایران اجازه داد تا برنامه هسته‌ای خود را از سر بگیرد و به توانایی واقعی تسلیحاتی نزدیک‌تر شود و کارزار فشار حداکثری ایران را به سوی اقدام علیه تاسیسات نفتی در عربستان سعودی و سایر منافع کشور‌های حوزه خلیج فارس سوق داد تا از این طریق به امریکا نشان دهد که تلاش اش برای وادار کردن تهران به پذیرش خواسته‌های واشنگتن و یا تلاش برای ساقط کردن حکومت در ایران بدون هزینه و بدون خطر نخواهد بود. همان طور که می‌توان انتظار داشت این تحولات نگرانی سعودی‌ها و علاقه آنان را برای دستیابی به زیرساخت‌های هسته‌ای را افزایش داد. همان طور که در نظریه واقع گرایی در عرصه روابط بین الملل پیش بینی شده تصور تهدید فزاینده از سوی ایران اشکال آرام، اما قابل توجهی از همکاری امنیتی بین اسرائیل و چندین کشور خلیج فارس را تشویق کرد.

*چهارمین اپیزود توافق موسوم به ابراهیم بود که به نوعی گسترش منطقی تصمیم ترامپ برای خروج از برجام قلمداد می‌شد. این توافق نامه که زاییده فکر جارد کوشنر استراتژیست مبتدی و داماد ترامپ بود مجموعه‌ای از توافق‌های دوجانبه را شامل می‌شد که روابط بین اسرائیل و مراکش، بحرین، امارات متحده عربی و سودان را عادی می‌ساخت. منتقدان خاطرنشان کردند که این توافق‌ها کمک چندانی به پیشبرد صلح نکردند، زیرا هیچ یک از دولت‌های عربی شرکت کننده در آن به طور فعال با اسرائیل دشمنی نداشتند یا قادر به آسیب رساندن به آن کشور نبودند. برخی دیگر هشدار دادند تا زمانی که سرنوشت ۷ میلیون فلسطینی که تحت کنترل اسرائیل زندگی می‌کنند حل نشده باقی بماند صلح منطقه‌ای در وضعیتی مبهم باقی خواهد ماند. دولت بایدن تقریبا همین مسیر را ادامه داد و هیچ اقدام معناداری برای جلوگیری از حمایت دولت راستگرای افراطی اسرائیل از اقدامات خشونت آمیز شهرک نشینان افراطی که منجر به افزایش مرگ و میر فلسطینیان و آوارگی در دو سال گذشته شد، انجام نداد. بایدن پس از عدم تحقق وعده انتخاباتی مبنی بر پیوستن مجدد فوری به برجام بایدن تلاش‌های اصلی خود را بر متقاعد کردن عربستان سعودی به منظور عادی سازی روابط با اسرائیل در ازای دریافت نوعی تضمین امنیتی ایالات متحده و شاید دسترسی به فناوری پیشرفته هسته‌ای متمرکز کرد. انگیزه این تلاش ارتباط چندانی با اسرائیل و فلسطین نداشت و بیش‌تر هدف آن جلوگیری از نزدیک شدن عربستان سعودی به چین بود. پیوند دادن تعهد امنیتی به عربستان سعودی با عادی سازی رابطه در وهله نخست راهی برای غلبه بر بی میلی کنگره ایالات متحده به توافقی دلپذیر با ریاض بود. مانند بنیامین نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل و کابینه او مقام‌های ارشد ایالات متحده ظاهرا تصور می‌کردند که هیچ گروه فلسطینی‌ای نمی‌تواند این روند را از مسیر خارج یا کُند سازد یا توجه را به وضعیت اسفناک خود جلب کند. متاسفانه این توافق انگیزه قدرتمندی به حماس داد تا نشان دهد این فرض تا چه اندازه اشتباه بوده است. تصمیم حماس برای حمله به اسرائیل به ویژ درباره زمان بندی آن واکنشی به تحولات منطقه‌ای بود که تا حد قابل توجهی ناشی از نگرانی‌های دیگر بوده است.

*اپیزود پنجم یک رویداد واحد نیست بلکه شکست پایدار ایالات متحده در به پایان رساندن موفقیت آمیز روند به اصطلاح صلح است. واشنگتن از زمان توافق اسلو (که همان طور که از نام آن پیداست به واسطه میانجی گری نروژ حاصل شد) نظارت بر روند صلح را در انحصار خود درآورده بود و تلاش‌های مختلف آن در طول سال‌ها در نهایت به جایی نرسید. بیل کلینتون، جورج دابلیو بوش و باراک اوباما روسای جمهور سابق ایالات متحده بار‌ها اعلام کردند که ایالات متحده قدرتمندترین کشور جهان در تمام دوران به اصطلاح تک قطبی خود متعهد به دستیابی به راه حل دو کشوری است، اما نتیجه اکنون دورتر از همیشه و احتمالا غیرممکن است. این عناصر پس زمینه‌ای مهم هستند، زیرا ماهیت نظم جهانی آینده را قابل درک می‌سازند: چندین دولت با نفوذ در حال به چالش کشیدن نظم مبتنی بر قوانین که ایالات متحده برای دهه‌های متمادی از آن دفاع کرده می‌باشند. چین، روسیه، هند، آفریقای جنوبی، برزیل، ایران و دیگر کشور‌ها خواستار نظم چند قطبی‌تر هستند که در آن قدرت به طور مساوی تقسیم می‌شود. آنان می‌خواهند جهانی را ببینند که در آن ایالات متحده دیگر به‌عنوان به اصطلاح قدرت ضروری عمل نکند به‌عنوان دنیایی که در آن امریکا انتظار دارد دیگران از قوانین آن پیروی کنند و در عین حال این حق را برای خود محفوظ می‌دارد که هر زمان که سایر بازیگران را ناخوشایند قلمداد کند به آنان توجهی نکند.

تیم بایدن در حال حاضر درصدد مدیریت بحرانی است که دست کم خود در بخشی از ایجاد آن سهم داشته است. تیم او برای محدود کردن خسارت، جلوگیری از گسترش درگیری، مهار پیامد‌های سیاسی داخلی و پایان دادن به خشونت اضافه کاری می‌کنند. همه ما باید امیدوار باشیم که تلاش آنان به نتیجه برسد. با این وجود، همان گونه که بیش از یک سال پیش اشاره کردم تیم سیاست خارجی بایدن بیش‌تر به مثابه مکانیک‌های ماهر هستند نه معمار، آن هم در دوره‌ای که معماری نهادی سیاست جهانی به طور فزاینده‌ای یک موضوع است و به طرح‌های جدید نیاز است. اعضای تیم بایدن در استفاده از ابزار قدرت ایالات متحده و دستگاه دولتی برای رسیدگی به مشکلات کوتاه مدت ماهر هستند، اما در یک چشم انداز منسوخ از نقش جهانی آمریکا گرفتار شده اند که نحوه برخورد این کشور با مشتریان مختلف اش در خاورمیانه را نیز شامل می‌شود. آن تیم در درک این که خاورمیانه به کجا می‌رود دچار خطا شده و حتی اگر چسب زخم‌ها را با انرژی و مهارت نیز بر روی زخم‌های فعلی قرار دهند، زخم‌های زمینه‌ای را بدون درمان رها می‌کنند. من نگران هستم که اگر نتیجه نهایی تلاش بایدن و بلینکن وزیر امور خارجه او صرفا بازگشت به وضع موجود پیش از رخداد ۷ اکتبر باشد سایر نقاط جهان به آن نگاه کرده و سر خود را به نشانه ناراحتی و نارضایتی تکان دهند./ مطالعات آمریکا

به اشتراک بگذارید:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط