فرارو- روسیه از ۲۴ فوریه ۲۰۲۲ (۵ اسفند ۱۴۰۰) درگیر جنگی فرسایشی با اوکراین شده است. طی یک سال گذشته امکان وقوع درگیری نظامی، در قالب حمله چین به تایوان به اوج رسیده و طی چند روز گذشته شاهد برگزاری مانوری از سوی پکن هستیم که در آن حمله و محاصره تایوان شبیهسازی شده است. در ۸ ماه گذشته نیز به شکلی بیسابقه تنشهای میان جمهوری آذربایجان با جمهوری اسلامی ایران به اوج رسیده است. جنگطلبیهای الهام علیاف و دیگر دولتمردان باکو علیه ایران، ناظران را به این باور رسانده که ادامه وضعیت کنونی فضا را به سوی وقوع جنگ میان دو کشور پیش میبرد.
روند مذکور طی چند وقت اخیر پای فرضیهای بحثبرانگیز را به محافل رسانهای و ناظران سیاسی باز کرده است. فرضیهای بر این مبنا که سناریویی مشابه با وارد کردن روسیه تحت فرمان ولادیمیر پوتین به باتلاق جنگ اوکراین، برای کشورهای ایران و چین نیز در حال پیریزی است. برای چینیها میدان تایوان برگزیده شده و برای ایران میدان جمهوری آذربایجان. حال پرسش این است که سناریوسازیای مشابه با داستان حمله مسکو به اوکراین برای پکن و تهران، تا چه اندازه مبنایی واقعی و امکان تحقق دارد؟
چرا روسیه، چین و ایران؟
روسیه، چین و ایران سه کشوری هستند که در صحنه معادلات بینالمللی به عنوان بازیگران ناسازگار با ایالات متحده آمریکا و شاید با اندکی تسامح کلیت مجموعه غرب شناخته میشوند. اگر این سه بازیگر را دشمن یا رقیب واشنگتن در نظام جهانی معرفی نکنیم، میتوان آنها را مجموعه بازیگران نامطلوب از سوی کاخ سفید مورد بازخوانی قرار داد. استدلال فرضیه سناریوسازی برای تکرار داستان اوکراین برای چین و ایران، این است که استراتژیستهای آمریکایی این سه بازیگر را هدف گرفتهاند.
آنها معتقداند در وضعیت جدید، بر خلاف سالهای بعد از پایان جنگ سرد (۱۹۹۱) که آمریکا در مقام بازیگر هژمون، نقش پلیس بینالملل را ایفا میکرد، جهان به سوی چند قطبی در حال حرکت است. قدرت ایالات متحده در صحنه جهانی تضعیف شده و بازیگرانی همچون چین، هند و حتی اروپا به عنوان ابر قدرتهای جدید در حال ظهور هستند. در چنین وضعیتی است که استراتژیستهای سیاست خارجی آمریکا برای حفظ جایگاه یا در حالت حداقلی تضعیف بازیگران ناسازگار با خود در صحنه نظام بینالملل دست به کار شدهاند.
از دیدگاه طرفداران این فرضیه، آمریکاییها با واقف بودن به تغییرات موازنه قوا در نظام جهانی بازیگران متعارض خود را هدف گرفتهاند. آنها با تحریک ولادیمیر پوتین، روسها را وارد جنگی فرسایشی کردند که تا کنون هزینههای بزرگی را بر آنها تحمیل کرده است.
حتی برخی معتقدند که دولت بایدن از وارد کردن روسیه به میدان جنگ اوکراین، بازگشت وحدت به جبهه کشورهای حوزه آتلانتیک را هدفگیری کرده بود که در تحقق آنهم موفق بود. چرا که بعد از حمله روسیه به اوکراین، از یک سو، گرایش برخی کشورهای اروپایی برای نزدیکی و تقویت مناسبات با مسکو به پایینترین سطح ممکن رسید و از سوی دیگر، اروپاییها بار دیگر زیر لوای ایالات متحده آمریکا متحد شدند. در باب ایران و چین نیز برخی از ناظران سیاسی بر این باور هستند که اتاق فکرهای آمریکا سناریویی مشابه را در دستور کار قرار دادهاند.
آنچه که به سناریوی «باتلاق اوکراین» برای تهران و پکن عینیت بخشیده است
شاید برخیها براین باور باشند که ارتباط دادن داستان تنشهای چین با تایوان و ایران با جمهوری آذربایجان، ناشی از ذهنیت مبتنی بر «توهم توطئه» یا همان فرضیات «دایی جان ناپلئونی» باشد. حتی برای اثبات این گزاره استدلالهایی قابل طرح هستند، اما باید توجه داشت که نمودهایی قابل اتکا وجود دارند که در دستور کار بودن سناریوی «باتلاق اوکراین» برای تهران و پکن را قابل باور میکنند.
در سطح ابتدایی این گزاره قابل تایید است که سیاست چالش و بحرانآفرینی برای بازیگران رقیب، از دیرهنگام یکی از تاکتیکهای ایالات متحده آمریکا بوده است. استراتژیستهای واشنگتن از این دستورالعمل، از یک سو برای تحمیل هزینه و تضعیف رقبا بهره گرفته و از سوی دیگر، از درون بحرانها به عنوان ابزاری برای یارگیری و تقویت اتحاد در جبهه آتلانتیک بهره گرفته است.
مهمترین نمود این امر در دوران جنگ سرد بعد از حمله شوری به افغانستان در دسامبر ۱۹۷۹ قابل مشاهده است. در این مقطع آمریکاییها از سیاست فرسایشی کردن جنگ برای ارتش سرخ از طریق تقویت نیروهای اسلامگرای جهادی بهره گرفتند.
در ماجرای اوکراین، آمریکاییها در تداعی و جا انداختن حقیقتی تحت عنوان متجاوز بودن روسها موفق بودند. اکنون اگر حملهای از سوی چین علیه تایوان یا از سوی ایران علیه جمهوری آذربایجان صورت بگیرد، همین گونه از حقیقتسازی در باب تهران و پکن نیز در دستور کار خواهد بود.
در ماجرای حمله به اوکراین، ظاهر امر چنان نشان میداد که دو نیروی نابرابر وارد تقابل با یکدیگر شده و احتمالا روسها با حملهای برقآسا به سرعت کییف را تسخیر میکنند. همین روایت نیز در باب تایوان و جمهوری آذربایجان وجود دارد. تایوان در برابر کشور چین، در ابعاد وسعت سرزمینی، جمعیت و توانمندی نظامی، قدرتی بسیار کوچک به شمار میرود. جمهوری آذربایجان نیز در شاخصهایی مشابه، بازیگری به نظر نمیرسد که توان مقاومت در برابر قدرت نظامی ایران را داشته باشد. در نتیجه این تصور ابتدایی وجود دارد که حمله به این کشورها و کسب پیروز کار چندان دشواری نخواهد بود.
شکست روسها در کسب پیروزی بزرگ در میدان جنگ اوکراین، بسیاری از ناظران سیاسی را به این باور رسانده که هر گونه جنگ چین علیه تایوان یا جنگ ایران علیه جمهوری آذربایجان، میتواند نتایجی مشابه با ماجرای مسکو داشته باشد. چرا که هر گونه جنگ در این دو میدان، جنگی نیابتی با آمریکا و اروپا نیز خواهد بود. هدفگذاری آمریکا نیز این است میدان جنگ را برای تمامی این بازیگران فرسایش و پرهزینه کند.
ایالات متحده آمریکا پس از ورود روسیه به جنگ اوکراین، راهبرد اجماعسازی جهانی علیه مسکو را در دستور کار قرار داد. اعمال تحریمهای سنگین بر روسیه و تصویب قطعنامههای محکومیت علیه مسکو در سازمان ملل، همهگی بخشی از سیاستگذاری واشنگتن در این زمینه بود. به نظر میرسد در صورت هر گونه جنگ چین علیه تایوان یا ایران علیه باکو، تاکتیک واشنگتن برای معرفی آنها به عنوان بازیگران متجاوز و متعاقب آن فراهم شدن زمینه برای تحریم و اجماعسازی بینالمللی علیه آنها خواهد بود.
جنگطلبی علیاف علیه ایران و شباهتها و تفاوتهایش با ماجرای اوکراین
طی قریب به هشت ماه گذشته سطح تنشها میان ایران و جمهوری آذربایجان به بالاترین سطح ممکن رسیده است. در ابتدای امر، تحرکات جمهوری آذربایجان برای حمله و کنترل جنوب ارمنستان که تنها نواحی مرزی ایران با ایروان مطرح میشوند، واکنش جدی تهران را به همراه داشت. بعد از چند ماه تنش لفظی و برگزاری رزمایشهای نظامی دو طرف در نواحی مرزی رود ارس، رخداد حمله به سفارت باکو در تهران (۷ بهمن) تنشهای میان طرفین را به بالاترین سطح ممکن رسانده است.
علاوه بر تعطیلی سفارتخانه در تهران، دولتمردان باکو، طی هفتههای اخیر به تحرکاتی همچون برگزاری رزمایش در نواحی مرزی با ایران، اخراج دیپلماتهای ایرانی و تشدید جنگ لفظی با ایران متوسل شده است. این روند بیش از هر زمان دیگری احتمال وقوع درگیری نظامی میان دو طرف را افزایش داده و غالب ارزیابیهای داخلی در ایران نیز بر این اساس است که باکو تمامی خط قرمزها را رد کرده، لذا ایران باید با قاطعیت در برابر اراده علی اف ایستادگی کند.
بسیاری از ناظران سیاسی نیز بر این باور هستند که تحرکات و اظهارات ضدایرانی علیاف و دیگر دولتمردان باکو متاثر از تحریکهای پشتپرده اسرائیل و ترکیه است. فراتر از تلآویو و آنکارا، به نظر میرسد باید کانون توجهات را به سوی واشنگتن معطوف کرد. جایی که شاید باتلاقی همانند آنچه استراتژیستها آمریکایی برای روسها طراحی کردند.
بدون تردید، برای دفاع از منافع و امنیت ملی هر اقدامی که ضرورت داشته باشد، باید صورت بگیرد، اما به نظر میرسد استراتژیستهای کشورمان میبایست با دقتنظر بیشتر با موضوع جنگطلبی علیاف مواجه شوند. اینکه ایران به عنوان نیروی متجاوز و پیشدست در حمله شناخته شود، شاید همان رخدادی باشد که ماجرای روسها در اوکراین را نیز برای ما تکرار کند.