اتحاد جماهیر شوروی که با الهام از آرای مارکس، به دنبال وحدتی سوسیالیستی و جهانی با پشتوانه دیکتاتوری پرولتاریا بود، سرانجام بعد از هفتاد سال مقاومت در اواخر دسامبر سال 1991 از هم فروپاشید.
با این حال اتحاد شوروی منشا تحولات بسیاری در جهان اندیشه و سرنوشت کشورها بود. این مقاله که به بهانه 26 دسامبر، سالروز فروپاشی این اتحاد در سال 1991 نگاشته شده، تلاش میکند تا نگاهی اجمالی به اتحاد شوروی و بعضی از آثار آن داشته باشد.
« مارکس و شوروی »
“کارل مارکس” جامعه شناس و فیلسوف آلمانی (1818 – 1883) که از موثرترین اندیشمندان تاریخ است، منبع الهام گیری اتحاد شوروی بود. مارکس که سوسیالیستهای پیش از خودش مانند “آون”، “سن سیمون” و … را سوسیالیستهای تخیلی مینامید و آنها را به سازشکاری با بورژوازی متهم میکرد، مدلی جدید از سوسیالیسم را مطرح ساخت که خود نامش را “سوسیالیسم علمی” نامید و بعدها در چرخشی معنایی و تحتالفظی، سوسیالیسم به مارکسیسم تغییر معنا داد و به اشتباه، بسیاری سوسیالیسم را همان کمونیسم معنا کردند. این در حالیست که از نگاه مارکس بعد از دورههای کمون، برده داری، فئودالیسم و سرمایهداری (بورژوازی)، مرحله سوسیالیسم شکل میگیرد و بعدها از سوسیالیسم حکومت کمونیستی شکل خواهد گرفت.
مارکس پیش بینی کرده بود اولین انقلاب سوسیالیستی در انگلستان روی خواهد داد ولی “لنین” در اکتبر 1917 اولین انقلاب سوسیالیستی جهان و اولین پرچم سرخ سوسیالیسم را در روسیه آن زمان برپا داشت.
“ولادیمیر لنین” که اولین رهبر اتحاد شوروی بود، شاید تا حد زیادی پیرو نگاه مارکس بود ولی مرگ لنین بعد از دو سال، انقلابی را که از همان ابتدا داعیه دار حق کارگران و ضعیفان بود به استالین گرجی سپرد و صفحات تاریخ پر از جنایات و استبدادهای وی در تاریخ است.
« جنگ سرد »
بعد از شکست آلمان در جنگ جهانی دوم و برگزاری سه کنفرانس “تهران”، “یالتا” و “پوتسدام” و تقسیم اروپا به دو اردوگاه شرق و غرب، شوروی از یک سو و ایالات متحده و اروپای غربی نیز از یک سو وارد جنگی شدند که هردو طرف میدانستند در صورت نبرد مستقیم هیچ برندهای در آن نخواهد بود.
جنگ سرد اصطلاحی است که به دورهای از تنشها، کشمکشها و رقابتها در روابط ایالات متحده، شوروی و همپیمانان آنها در طول دهههای ۱۹۴۰ تا ۱۹۹۰ اطلاق میشود. در طول این دوره رقابت میان این دو ابرقدرت در عرصههای گوناگون مانند اتحاد نظامی، ایدئولوژی، روانشناسی، جاسوسی، ورزش، تجهیزات نظامی، صنعت و توسعه فناوری ادامه داشت. این رقابتها پیامدهایی مانند مسابقات فضایی، پرداخت هزینههای گزاف دفاعی، مسابقات جنگافزار هستهای و تعدادی جنگهای غیرمستقیم به دنبال داشت.
گرچه در طول جنگ سرد هرگز درگیری نظامی مستقیمی میان نیروهای ایالات متحده و شوروی به وجود نیامد اما گسترش قدرت نظامی، کشمکشهای سیاسی و درگیریهای مهم بین کشورهای پیرو و همپیمانان این ابرقدرتها از پیامدهای آن بهشمار میروند. هر چند ایالات متحده و شوروی در طول جنگ جهانی دوم و در مقابل آلمان نازی متحد بودند، اما حتی پیش از پایان جنگ نیز بر سر چگونگی دوبارهسازی جهان پس از جنگ با هم اختلاف داشتند.
پس از جنگ در حالی که آمریکا در تلاش بود تا کمونیسم را در جهان محدود کند گستره جنگ سرد به بسیاری از نقاط جهان به ویژه اروپای غربی، خاورمیانه و جنوب شرقی آسیا کشیده شد. در این دوره جهان با بحرانهای مکرر مانند ساخت دیوار برلین، جنگ کره، جنگ ویتنام، بحران موشکی کوبا و جنگ شوروی در افغانستان روبهرو شد که هر لحظه امکان یک جنگ جهانی را ایجاد میکرد اما در نهایت این اتفاق رخ نداد. یکی از دلایل مهم دوری هر دو طرف از ایجاد یک جنگ مستقیم دسترسی آنها به جنگافزار هستهای و ترس از استفاده طرف مقابل از این سلاحها بود.
سرانجام در پایان دهه ۱۹۸۰ و با دیدارهای مقامهای بلندپایه که به وسیله آخرین رهبر شوروی، میخائیل گورباچف ترتیب داده شد و برنامههای اصلاحی گورباچف جنگ سرد پایان یافت.
«همه رهبران شوروی»
پیشتر اشاراتی در ارتباط با ولادیمیر لنین در رابطه با اتحاد شوروی شد و همچنین اشاره شد که بعد از وی “ژوزف استالین” به قدرت رسید. استالین که شوروی را از طرفی به اوج شکوفایی اقتصادی رسانده بود، دست به تصفیههای خونین درون حزبی زد و در این میان افرادی مانند “تروتسکی” هم در امان نماندند. با مرگ استالین برخی از بررسیها تعداد افرادی را که به دستور او و به مناسبتهای مختلف دستگیر و اعدام شده بودند چیزی بین 20 الی 30 میلیون تن اعلام کردند. بعد از استالین، “نیکیتا خروشچف” به رهبری رسید و یکی از نکات بارز رهبری وی حمایت از “جمال عبدالناصر” در مصر و ساخت سد اسوان در این کشور بود. وی با محکوم کردن جنایات استالین، چهره وی را تا حد زیادی روشن ساخت.
بعد از خروشچف، مشکلات دیوان سالاری پر از فساد و دولت غیرقابل انعطاف، مشکلاتش را نمایان کرد و “لئونید برژنف” دولتی بیمار را در اختیار گرفت که رو به سقوط بود. برژنف با حمله به افغانستان به نوعی بازی دو سر باختی را برای شوروی ایجاد کرد و هزینههای سنگینی را بر شوروی تحمیل کرد. با مرگ برژنف، “یوری ولادیمیرویچ آندروپوف” به قدرت رسید.
آندروپوف که تنها 16 ماه در سمت رهبری قرار داشت در همان مدت کوتاه تلاش کرد تا علیه فساد دولتی شدید اقداماتی را انجام دهد که البته ناموفق ماند و پس از وی “کنستانتین استینویچ چرننکو” به قدرت رسید که وی نیز تنها سیزده ماه پس از به قدرت رسیدن درگذشت و نهایتا قدرت به “گورباچف” انتقال یافت.
“میخائیل گورباچف” تنها رهبر شوروی بود که انقلاب اکتبر را ندیده بود. گورباچف که با کشوری عظیم و پر از فساد و مشکلات و خفقان روبه رو بود، تلاش کرد خون تازهای را به کالبد شوروی وارد کند و با دو طرح “پروستریکا” (اصلاحات اقتصادی) و “گلاسنوست” (اصلاحات سیاسی) تلاش کرد تا این مهم را به انجام برساند اما این امر به نوعی محقق نشد و دولت وی با کودتای ماه اوت 1991 سقوط کرد و بخشهای مختلف شوروی فروپاشیده همگی اعلام استقلال کردند. در آن زمان “بوریس یلتسین”، عضو سابق حزب کمونیست شوروی نقش برجستهای در این از هم پاشیدگی ایفا کرد.
« چگونگی فروپاشی شوروی »
در 19 اوت 1991، مقامات ارشد شوروی با احساس خطر سقوط شوروی به علت اصلاحات گورباچف، دست به کودتا زدند. احساس تبانی با بورژوازی جهانی و از دست دادن قدرت و ثروت باد آورده از دلایل اصلی تفکر کودتا بود.
اعضای کمیته دولتی، حالت فوقالعاده را در صبحگاه 19 اوت اعلام کرده و تانکها و زره پوشها را روانه مسکو کردند. این در حالی بود که گورباچف در جزیره کریمه در استراحت بود و به نوعی با این کودتا در حبس قرار گرفت.
یلستین همراه 50 هزار نفر، درمقابل کودتا به مقاومت پرداخت و این کودتا شکست خورد. از دلایل شکست کودتا نبود رهبر بزرگ در کودتا و از سویی شرایط کشور بود که حتی سربازان و ماموران ” کا.گ.ب” را هم در وضعیتی قرار داده بود که حاضر به تیراندازی به سوی مردم نبودند.
این کودتا با محکومیت شدید جامعه بینالملل رو به رو شد و در عرض سه روز شکست خورد و با استعفای گورباچف در اواخر دسامبر 1991 اتحاد جماهیر شوروی سقوط کرد و جمهوریهای آن اعلام استقلال کردند و یلتسین در روسیه جدید به قدرت رسید.
19 اوت ۱۹۹۱ هشت عضو بلندپایه حزب کمونیست از جمله رئیس کا گ ب، ضمن برکناری میخائیل گورباچف از رهبری اتحاد جماهیر شوروی، کمیته اضطراری کشور را تشکیل دادند. گورباچف، در یک خانه ییلاقی در ساحل دریای سیاه در بازداشت خانگی قرار گرفت. تانکها به خیابانهای مسکو سرازیر شدند. طرفداران دموکراسی در اطراف کاخ سفید مسکو، محل اقامت بوریس یلتسین، اولین رییس جمهور روسیه، سنگربندی کردند. پس از سه روز رویارویی، کمیته اضطراری شکست را پذیرفت. توطئه کودتای اوت ۱۹۹۱ توسط متعصبین کمونیست، با کمک یلتسین نقش برآب شد. طراحان کودتا میخواستند حزب کمونیست و اتحاد شوروی را حفظ کنند، ولی در عوض درجهت نابودی هردو کوشیدند.
در هشتم دسامبر ۱۹۹۱ رهبران روسیه، اوکراین و بلاروس در جنگلهای بلاروس با یکدیگر دیدار و پیمانی را امضا کردند که بر اساس آن کشورهای مستقل مشترکالمنافع به وجود آمدند. روسیه خود را به عنوان جانشین اتحاد جماهیر شوروی معرفی کرد. در بیست و پنجم دسامبر، میخائیل گورباچف از سمت خود کنارهگیری کرد. اتحاد شوروی به طور رسمی در 26 دسامبر ۱۹۹۱ از هم پاشیده شد. یک روز پس از آن، پارلمان اتحاد جماهیر شوروی اعلامیهٔ انحلال این کشور را تصویب کرد.
آخرین اقدام انتقال قدرت از اتحاد شوروی به روسیه با انتقال کیفهای (اسناد) مربوط به کدهایی بود که اطلاعات مربوط به تسلیحات هستهای این کشور را از گورباچف به یلتسین منتقل میساخت.
«روابط شوروی و ایران»
شوروی که همزمان با سلطنت احمد شاه قاجار در شمال ایران تشکیل شد، ارتباطی تنگاتنگ با ایران داشت و بارها و بارها حوادثی تاریخی در ایران با دخالت شوروی روی داد.
قرارداد 1921 مابین ایران و شوروی در موضوعات مربوط به مسائل ارضی، مالی، اقتصادی، نظامی و سیاسی شروعی تازه از روابط دو طرف بود که با همین نام در تاریخ ثبت شده و باید در این میان از موج روشنفکران ایرانی تحت تاثیر شوروی هم یاد کرد.
بزرگ علوی، رسول پرویزی، فریدون توللی، احمد آرام، جلال آل احمد، ملک الشعرای بهار، نیما یوشیج، صادق هدایت و … همگی از افراد مشهوری بودند که به حزب توده گرایشهایی پیدا کردند؛ هرچند ورود افکار مارکسیستی در ایران از زمان “تقی ارانی” و گروه معروف به “53 نفر” آغاز شد.
حزب توده به عنوان قدیمیترین حزب تاریخ ایران، به شدت تحت تاثیر شوروی قرار داشت و ماده اول این حزب با بیان حمایت از منافع شوروی، صحتی بر این مدعاست.
حزب توده که در دهه بیست شمسی به اتهام دست داشتن در ترور محمدرضا شاه غیرقانونی اعلام شد، در نهضت ملی شدن صنعت نفت ابتدا مصدق را عامل امپریالیسم غرب معرفی کرد و سپس با حرکت ضد انگلیسی مصدق، تا حدی با وی همراهی کرد.
همین همراهی بر بدبینی ایالات متحده به مصدق افزود و نگرانی از به قدرت رسیدن حزب توده در ایران، یکی از عواملی شد که کودتای 28 مرداد سال 1332 علیه دولت مصدق را رقم زد.
از نکات جالب توجه در این میان آن است که با وجود حمایت ظاهری شوروی از همه جنبشهای استقلال طلبانه، با تحریم نفت ایران در زمان مصدق از سوی انگلستان، شوروی هم از خرید نفت ایران خودداری کرد!
“یرواند آبراهامیان” در کتاب “ایران میان دو انقلاب”، ابتدا از این نظر حمایت میکند که حزب توده حامی مصدق بود ولی در ادامه اعتراف میکند که در بین اعضای حزب اکثریتی پدید آمده بود تا پروژه حذف مصدق و به قدرت رسیدن خودشان را به اجرا بگذارند.
بعد از کودتا بسیاری از افسران و اعضای حزب توده اعدام شدند و دستگیری عدهای از افراد بلندپایه ارتش گواهی بر جاسوسی شوروی در ایران قلمداد شد.
« جهان بعد از شوروی »
فروپاشی شوروی، فرهنگ ملی کشورهای تازه استقلال یافته را زیر ضربات فرهنگ غربی قرار داد و فساد اخلاقی در این کشورها به نحو قابل ملاحظهای گسترش یافت. فرهنگ مردمی و انسانی در مقابل فرهنگ خودخواهی و سرمایه داری تاب نیاورد. از سویی دیگر، فروپاشی شوروی جهان را تکان داد و توازن قوا در جهان تغییر یافت. ثبات بینالمللی با چالش مواجه شد و نهضتهای رهاییبخش ملی از پشتیبانی کشور مدعی حمایت از همه جنبشهای استقلال طلبانه محروم گردیدند. سرمایه فراملی با بهره گیری از آشفتگی بازار، اقتصاد کشورهای تازه استقلال یافته در قلمرو شوروی سابق را نابود کرد و بازار این کشورها را به انحصار خود درآورد. سیاست نواستعماری در جهان سوم با قاطعیتی هرچه تمامتر پیگیری شد و بالاخره فروپاشی شوروی جهان را به سمت تک قطبی شدن سوق داد.