رسانه تخصصی روابط بین الملل

نگاهی تاریخی به تحولات ژئوپلیتیکی غرب آسیا

Diplomacyplus.ir/?p=9439
یکی از وقایع مهم تاریخ جهان و خصوصا غرب آسیا ظهور اسلام و لشکرکشی اعراب مسلمان بود که نه تنها از شمال افریقا تا آسیای میانه را فتح کردند بلکه توانستند همه را گرد یک دین واحد متحد کنند. اما اگر لشکرکشی اعراب و خصوصا سقوط ساسانیان نبود تاریخ به کدام سمت می‌رفت؟ و ژئوپلتیک غرب آسیا چگونه بود؟

نویسنده: شایان اویسی

 

ایران بدون حمله اعراب:

یکی از وقایع مهم تاریخ جهان و خصوصا غرب آسیا ظهور اسلام و لشکرکشی اعراب مسلمان بود که نه تنها از شمال افریقا تا آسیای میانه را فتح کردند بلکه توانستند همه را گرد یک دین واحد متحد کنند. اما اگر لشکرکشی اعراب و خصوصا سقوط ساسانیان نبود تاریخ به کدام سمت می‌رفت؟ و ژئوپلتیک غرب آسیا چگونه بود؟ تصور عمومی این است که ایرانیان زرتشتی باقی می‌ماندند و امپراتوری از درون منهدم شده ساسانی با همان قدرت اول خود باقی می‌ماند اما اگر روایات تاریخی را بررسی کنیم ایران تقریبا فاصله زیادی تا مسیحی شدن و تحت تسلط روم قرار گرفتن نداشت آن هم رومی که از ایران و ایرانی متنفر بود و در اروپا هم با اجبار و خشونت مسیحیت را مسلط کرد. روم مسیحی و قفقاز متحد آن یک بار هم در زمان قرن ششم ه.ق قصد داشتند غرب آسیا را به طور کامل تسخیر کنند و اسلام در هر دو بار مانع آن شد بار اول به کمک اعراب مسلمان بار دوم به کمک ترک‌های مسلمان شده توسط ایرانیان. از طرف دیگر دین زرتشت هیچ محبوبیت و جاذبه قابل رقابتی با مسیحیت نداشت و متحدان ایران چه ترک چه عرب یا کافر بودند یا مسیحی و اشراف ایرانی نیز بسیار برایشان مسیحیت در اواخر ساسانی جذاب شده بود و کلیساهای زیادی در ایران بنا می‌شد و مبلغان مسیحی زیادی در ایران حضور داشتند که اگر اسلام وارد ایران نمی‌شد به تدریج همانند دوران پس از اسکندر ایرانیت از تاریخ حذف می‌شد خصوصا باید گفت اگر تصور کنیم ایرانیان با زور شمشیر اعراب و یا ترک‌ها از قرن ۵ ه.ق مسلمان شدند. با حمله مغول اسلام کامل مورد بی احترامی قرار گرفت و قدرتی از آن حمایت نمی‌کرد و آزادی ادیان ایجاد شده بود و تاریخ وارد نقطه صفر شد اما مردم غرب آسیا حتی با فرض اینکه با اجبار اعراب و در ادامه ترک‌ها در قرون اول و دوم و پنجم و ششم مسلمان شده بودند در این دوران خود مجددا بر پایه اسلام حکومت و تمدن را ایجاد کردند و نمی‌توان اجبار را دلیل دین اسلام دانست. هدف از این مطلب بررسی و اثبات این ادعاهاست.

غرب از ایران و ایرانی متنفر بوده و کماکان نیز هست

قبل از آنکه بررسی کنیم اگر ایرانیان مسلمان نمی‌شدند غرب آسیا چه سرنوشتی داشت باید به این بپردازیم که نگاه غرب به ایران و ایرانی چگونه بوده است؟ غرب از ایرانی جماعت نفرتی عمیق داشت اما همانند بربرها به آن نگاه نمی‌کرد و به شدت از آن متاثر بود و مردم و حاکمان روم همواره تحت تاثیر ادیان و افکار ایرانیان بودند و حاکمان آن‌ها نیز به شدت از هر چیز ایرانی نفرت و وحشت داشته اما مدام در سیاست‌های

خود با هر تغییر در ایران بازنگری می‌کردند. مانویان در ایران تحت فشار و تعقیب بودند و به شدت محدود شده و پیامبر آن‌ها نیز اعدام شده بود اما چون یک دین ایرانی بود رومی‌ها از آن نفرت داشته و آن‌ها را در اروپا سرکوب کردند. فرمان سلطنتی دیوکلتیانوس در سال ۲۹۷م بسیار حائز اهمیت است

《مانویان در همین اواخر همچون هیولاهایی تاکنون ناشناس و برآمده از دل ملت ایران، که دشمن ماست به دنیای ما نفوذ کرده یا در جهان ما پدیدار گشته‌اند و در اینجا جنایات زیادی مرتکب شده‌اند زیرا که ملت‌های آرام را به شورش وامی‌دارند و بدون شک برای کشورهایی که مستحکم‌اند و نظام خردمندانه دارند نیز زیان به بار آورند و بیم آن می‌رود که آنان همان‌گونه که روال عادی و همیشگی این‌گونه جریانات است به تدریج بکوشند با آداب و رسوم خداستیزانه و قوانین زشت و ناروای ایرانیان انسان‌های ذاتا بی‌گناه رومی‌های شریف و آرام و همه امپراتوری ما را با زهر خطرناکشان آلوده کنند》

(امپراتوری‌های بیزانس و ساسانی/انگلبرت وینتر/ص۲۳۶)

متاسفانه برخلاف نگاه غرب و روم به ایرانیان، حاکمان و مردم ایران اما به روم احترام گذاشته و همواره در شرایط سخت تاریخی رو به سوی روم آورده و از آن‌ها کمک خواسته یا گرایش به دین و مرام آن‌ها پیدا کرده بودند.

《خسرو و هم‌راهانش در میان خود رای زدند که به نزد پادشاه عرب‌ها بروند بهتر است یا به سراغ پادشاه رومیان.

سرانجام هم مصلحت را در آن دیدند تا به پادشاه روم پناه برند. با خود گفتند درست است که ما و رومی‌ها سابقه کینه و دشمنی داریم اما مسیحی‌ها مردمی با رحم و مروت‌اند و هرگاه با کسی بیعت کنند پیمان نمی‌شکنند》

(تاریخ سبئوس/فصل ۱۰)

اما کماکان رومی‌ها از ایرانیان متنفر بودند.

《پسر جوان پادشاه قبلی که از ایران گریخته به نزد من آمده و تقاضای سپاهیانی دارد تا به او یاری رسانند و نیز عهد می‌کند که با ما بر قرار صمیمیت بماند. اعضای سنا در پاسخ گفتند پذیرفتن سخن او به مصلحت ما نیست که ایرانیان مردمانی ناراست‌اند و سربه‌سر مکار. هرگاه کار بر ایشان تنگ آید وعده دوستی می‌دهند اما هرگاه کارشان راست برآید نقض عهد می‌کنند. ما بسیار ناراستی‌ها از آن‌ها دیده‌ایم. بگذارید همدیگر را بکشند تا ما از شر ایشان در امان بمانیم》

(تاریخ سبئوس/فصل ۱۱)

البته باید این را گفت که نه فقط جنبش‌ها و نهضت‌های مردمی ایران بلکه اصلاحات و اقدامات پادشاهی ایران بسیار بر روی روم و غرب اثرگذار بود و تنفر غربی از ایران مانع نفوذ تفکرات ایرانی نمی‌شده است

《انگیزه‌ها، اهداف و پیامدهای سیاست دینی کنستانتین همانندی‌های کتمان‌ناپذیری با مناسبات واوضاع مذهبی در

امپراتوری ساسانی دارد. از آن‌جا که سیاست شاهان ساسانی در حمایت از دین زردشت سال‌ها پیش از چرخش کنستانتینی اجرا گردید تحولات سیاست مذهبی در امپراتوری ساسانی برای رویدادهای جوامع غربی حایز اهمیت است》

(امپراتوری‌های بیزانس و ساسانی/ص۳۱)

غرب هیچ قدرتی را در غرب آسیا نمیپذیرفت!

برخلاف نگاه غرب به ایران از دوره هخامنشی ایرانیان همواره به غرب نگاه خوبی داشته و احترام می‌گذاشتند و به آن‌ها همچون یک قدرت بزرگ نگاه می‌کردند اما غرب چه یونان و روم و خصوصا از دوره اسکندر ایرانیان را دشمنانی بدنهاد و غرب آسیا را سرزمین خود می‌دانستند و به بدترین شکل با ما رفتار می‌کردند.

《اسکندر هنوز سرگرم محاصره صور بود که سفرایی از سوی داریوش آمدند. اعلام داشتند داریوش حاضر است برای آزادی مادر و زن و فرزندانش ده هزار تالانبه اسکندر بپردازد. تمام سرزمین‌های واقع در مشرق فرات را به اسکندر واگذار کند. دختر خود را برای تحکیم روابط دوستی آن‌ها به عقد او آورد. چون این پیشنهادات در شورا همراهان اسکندر مطرح شد پارمنیو اظهار داشت اگر به جای اسکندر بود رضایتمندی جنگ را با این شرایط متوقف می‌ساخت و از خطر بیشتر پرهیز می‌کرد. اسکندر پاسخ داد اگر او هم پارمنیو بود چنین می‌کرد

و اما نبود. اسکندر به داریوش پاسخ داد نه نیازی به پول داریوش دارد و نه بخشی از کشور او زیرا هر آنچه داریوش دارد چه نقدینه و چه سرزمین هم هم اکنون از آن او بود. اگر هم میل داشت دختر داریوش را به زنی بگیرد چنین می‌کرد. خواه داریوش راضی باشد یا نباشد》

(لشکرکشی اسکندر به ایران/آریان/ص۹۸)

در دوره اشکانی نیز روم کافر همین نگاه اسکندر را به ایرانیان داشت و با بدترین نوع دیپلماسی با ایرانیان برخورد می‌کرد و همین باعث حملات متوالی روم به ایران بود.

《سیاست امپراتوری روم در سال‌های بعد نیز نیز موید این درجه‌بندی و نگرش به امپراتوری اشکانی به عنوان قدرتی درجه دو بود. روم در سال‌های ۶۹ و ۶۶ ق.م هم دوبار فئودوس به معنای پیمان دوستی با امپراتوری اشکانی منعقد کرد که طبق آن‌ها رود فرات  به عنوان مرز غربی امپراتوری اشکانی به رسمیت شناخته شد اما این فعالیت‌های دیپلماتیک روم عمدتا جنبه تاکتیکی داشت و نه این‌که روم حاضر شده باشد به تفاهمی پایدار بر اساس موازین حسن همجواری میان دو کشور همسایه همتراز و دارای حقوق مساوی تن دهد. رفتار پومپیوس پس از عقد فئودوس در سال ۶۶ ق.م نشان میدهد که روم اصلا حاضر نبود قدرت همسطح دیگری را در کنار خود تحمل کند. روزی که سربازان رومی برخلاف توافق صورت گرفته از رود فرات گذشتند فرهاد سوم پادشاه اشکانی به پومپیوس اعتراض کرد و از او خواست فرات را به عنوان مرز

قانونی دو کشور به رسمیت بشناسد پاسخ پومپیوس چنین بود: این فقط قدرت سلاح است که حق و قانون میآفریند. بنابراین اساس رابطه روم با شرق نه تعهد به موازین حقوقی و قانونی بلکه این اعتقاد راسخ بود که روم از نظر سیاسی و هم نظامی و هم فرهنگی برتر از شرق است.》

(امپراتوری‌های بیزانس و ساسانی/انگلبرت وینتر و بئاته دیگناس/ص۱۵)

در دوران ساسانی نیز وضع همانند دوره اشکانی بود و روم هیچگاه ایران را یک ابرقدرت نمی‌پذیرفت و به هیچ عهدنامه و توافقی پایبند نبود و با هر ضعف ایران به آن حمله می‌کرد.

《فرستاده ویتیگس رئیس قبایل گوت‌ها به دربار انوشیروان: تو می‌دانی که رومی‌ها نظر خوبی به کشور تونداشته‌اند یارای ستیز با تو را در خود ببینند بی هیچ درنگ دشمنی دیرینه را آغاز خواهندکرد》

(جنگ‌های ایران و روم/پروکوپیوس/ص۱۱۸)

در دوران اسلامی نیز داستان همین بود چه خلفا عباسی چه امپراتوری سلجوقی همواره در برابر روم وضعی مشابه اشکانی و ساسانی داشتند

《در عهد آلب ارسلان قیصر ارمانوس با سیصد هزار سوار خروج کرد. سلطان چون این حال بشنید در حال قصد آذربایگان کرد و با او لشکری نبود. و خود با پانزده هزار سوار

قصد اخلاط کرد و نظام‌الملک بر عقب او بیامد و ملازگرد میان اخلاط و ارزوم ملاقاتشان افتاد چون لشکر سلطان اتدک بود به ارمانوس فرستاد و مصالحت طلبید که هر سال چیزی بدهند. ارمانوس گفت: به ملک ری صلح می‌کنم. سلطان منزعج شد》

(جامع‌التواریخ/تاریخ آل سلچوق/خواجه رشیدالدین فضل الله/ص۲۳)

برخلاف روایت‌سازی‌های دویست سال اخیر ایرانیان مسلمان همواره در کنار خلفا یا حاکمان ترک علیه روم می‌جنگیدند و ایرانیان، اعراب و ترک‌های مسلمان شده توسط ایرانیان به دنبال شکست دادن و عقب راندن روم و غرب بودند.

《سالانه ده هزار مردان آهنگ آسیای کوچک کرده در آنجا در جنگ‌هایی که همه ساله در بهار و تابستان در میان مسلمانان با رومیان برپا می‌شد همدستی می‌کردند یکسال را ما در تاریخ می‌یابیم که تنهااز خراسان هشتادهزار تن روانه آسیای کوچک شدند》

(تاریخ و پندهایش/احمد کسروی/ص۱۷۴)

ایرانیان از زمان خلافت عباسی تبدیل به مسلمانانی متعصب شدند که با کمک اسلام سعی در مقابله با روم داشته و توانستند یک امپراتوری ساسانی مسلمان را دوباره احیا کنند.

《در خراسان نخستین سلسله پادشاهان ایرانی مسلمان قد برافراشتند. آنان به نام فرمان‌گزار خلفای عباسی شمرده می‌شدند ولی در واقع استقلال کافی داشتند. آنان غرور فارسی را با عشق به اسلام درآمیختند که ترکیبی مرگبار برای دین زرتشت شد. در آن زمان آتش دشمنی میان ایرانی و عرب فرونشسته بود ولی شعله‌های نوین دشمنی میان مسلمان و نامسلمان سر می‌کشید》

(دین زرتشت/مری بویس/ص۲۷۳)

دین زرتشت نه جاذبه داشت و نه توان رقابت با مسیحیت داشت

برخلاف روم که هر جا را فتح می‌کرد می‌توانست زبان و دین خود را به آنجا بیاورد اما در ایران وضع کاملا متفاوت بود آیین زرتشت یک آیین به شدت سخت و نامحبوب در بین غیر ایرانی‌ها بود

《شاه ایران خسرو بینهایت مشتاق بود که لازیکا را تصرف کند اما نمی‌توانست به مردم آنجا اعتماد کند چه از هنگامی که رومی‌ها لازیکا را تخلیه کرده و آنجا را به ایرانی‌ها واگذاشته بودند مردم آن به چند دلیل ناراضی شده بودند و فشار حکومت ایران را بر گرده خود سنگین می‌دیدند. نخست به دلیل اینکه ایرانی‌ها از حیث رسوم و عادت خود مردمان عجیبی هستند و در مراعات قواعد زندگی روزانه بی‌اندازه دقیق و سخت‌گیرند. قوانین و نظامات ایشان به قدری دشوار است که انجام دادن آن از قوه تحمل عامه مردم بیرون است و هیچکس نمی‌تواند کاملا بر طبق آیین و رسوم ایشان رفتار کند. طرز فکر و شیوه زندگانی آن‌ها به خصوص با مردم لازیکا مغایرت کلی دارد. چه لازی‌ها پیرو آیین مسیح هستند و در کیش خود تعصب کامل دارند ولی عقاید مذهبی ایرانیان درست نقطه مقابل آنان است》

(جنگ‌های ایران و روم/پروکوپیوس/ص۲۰۹و۲۱۰)

این فقط شامل حال ساسانیان نبود و در زمان هخامنشیان هم همین مشکل را امپراتوری ایران با مناطق فتح شده با جانشینان کوروش داشته و یک بحران برای امپراتوری ایران همین بود.

《مردم بابل دسته‌جمعی همراه کاهنان و فرمانروایان خود به ملاقات او آمدند. ساکنان هر بخش هدایا آورده بودند و پیشنهاد کردند ارگ و خرابه‌های آن را تسلیم کنند. پس از ورود به بابل اسکندر بابلیان را دستور داد تا پرستشگاهی را که خشایارشاه ویران کرده بود بازسازی کنند》

(لشکرکشی اسکندر به ایران/آریان/ص۱۲۹)

اشراف ایرانی هم به شدت جذب مسیحیت شده بودند و ایران در آستانه تبدیل شدن به دوران پس از اسکندر و دوران سلوکیان شده بود

《خسرو به رسم دین مغان زنان متعدد داشت. اما از مسیحیان هم زنانی اختیار کرد: شیرین ارشد همسران پادشاه

و ملکه او بود. صومعه و کلیسایی در جوار اقامتگاه پادشاه بنا کرده بود و کاهنان و کشیشانیرا در آن‌جا گردآورده بود و از خزانه پادشاهی به آنان مواجب و حق جامه می‌پرداخت و آن معبد را هم به زر و سیم آراسته داشت و سخنان مسیح را با قامت افراشته دلیرانه در دربار نشر می‌داد. کسی حتی از بزرگان کلدانی‌ها هم جرئت نمی‌کرد که به مسیحیان نازک‌تر از گل بگوید. اما چون مدتی گذشت و کار و روزگار شیرین به سر آمد عده زیادی از مغان که در هر گوشه و کنار مملکت به مسیحیت گرویده بودند به شهادت رسانده شدند. پادشاه فرمانی صادر کرد و طی آن گفت دیگر حتی یک تن از کافران حق ندارد به مسیحیت بگرود و یک تن از مسیحیان هم حق گرویدن به کفر ندارد و هر کس را باید که بر دین نیاکان خویش استوار بماند. و هر آن کس که نخواهد بر دین نیاکانش بماند و از سر طغیان دست از دین نیاکانی بکشد حکم او مرگ است. آنان در شامگاه عید نخل به معمول همه ساله صومعه شیرین به راه می‌افتادند و با بقیه مسیحیان به کنار قصر پادشاه می‌رفتند و در آنجا انجیل می‌خواندند. پادشاه به هرکس پاداشی می‌داد و سپس او را مرخص می‌کرد. اینک نیز همان کردند و کسی یارا نکرد چیزی به آن‌ها بگوید》

(تاریخ سبئوس/فصل ۱۳)

حکومت‌های عرب دست نشانده ایران هم به مسیحیت گرویده بودند و آن‌ها نیز از مدار زرتشت خارج شدند و می‌توان گفت زرتشت نه جاذبه داشت نه توانسته بود در تقابل با مسیحیت به جایی برسد.

《در حالی که رعایای خاندان حاکم حیره یعنی مردم عادی تحت امر آن از مدت‌ها پیش به مسیحیت آن هم نوع کیش مسطوری گرویده بودند شیوخ و رهبران آنان کافر باقی ماندند. تازه آخرین شاه حیره یعنی نعمان سوم دین مسیح را پذیرفت. اقرار رسمی نعمان به پذیرش دین مسیح نهایتا به قطع رابطه با خسرو دوم منجر شد》

(امپراتوری‌های بیزانس و ساسانی/انگلبرت وینتر/ص۱۹۶)

غرب همواره از خلیج فارس واحد و ایجاد غرب آسیا بر پایه دو ستون ایران و عربستان وحشت تاریخی داشته زیرا در این شرایط مجددا قدرت به غرب آسیا برخواهد گشت و ایران و عربستان کنترل کریدورهای جهانی را در اختیار خواهند گرفت. در دوران ساسانی این اعراب بودند که به ایرانی‌ها روش شکست دادن رومی‌ها را آموختند. اعراب همواره در کتب تاریخی طی دویست سال اخیر به عنوان غارتگران و دشمنان ایران معرفی شدند اما این همه ماجرا نبوده است. اعراب نزدیک به ایران باعث شکست غرب خصوصا در زمان قباد و خسرو پرویز بودند.

《پس از آن قباد به فکر افتاد که خود شخصا به جنگ رومی‌ها برود، زیرا پس از مغلوب شدن سپهسالار دیگر به هیچکس اعتماد نداشت. در حینی که وی غرق اندیشه این‌کار بود و مردد بود که به چه وسیله بدین کار اقدام نماید، منذر بن امری القیس پادشاه اعراب به حضور او آمد و گفت خداوندا انسان نباید همه‌چیز خود را به دست تقدیر بسپارد و در عین

حال هم نباید معتقد باشد که تمام جنگ‌ها بایستی به فتح و فیروزی او پایان پذیرد. زیرا این تصور با جریان امور عالم و سرنوشت انسانی مغایرت کلی دارد و کسی که چنین توقعی از تقدیر داشته‌باشد جز زیان و خسارت نتیجه دیگری عایدش نخواهدشد. دلیل این امر هم واضح است، چه کسانی که متوقعند که هرچه برایشان پیش می‌آید همه مقرون به سود و خیر آنان باشد، هرگاه دچار شکست و ناکامی شدید و ضرر و خسارتی برای آن‌ها پیش آید بیش از حد لزوم دستخوش پریشانی و تشویش خاطر می‌شوند و شاید هم از فرط نامرادی بکلی از ما درآیند و چون آدمی هیچگاه اعتماد به طالع و اقبال خود نمی‌تواند بکند، اینست که هرقدر هم از حیث نیرو و امتیازات دیگر بر دشمن برتری داشته‌باشد باز نباید خطرات مصافو جنگ علنی را برخود هموار نماید و بهتر آنست که از راه حیله و نیرنگ بر دشمن غلبه کند زیرا هیچ‌کس در جنگ علنی و مصاف تن به تن نمی‌تواند به پیروزی خود اطمینان داشته‌باشد. پس شاهنشاه نه از شکستی که نصیب سپهسالار ایران شده است اندوهگین باش و نه دیگر در اندیشه بخت و اقبال باش》

(جنگ‌های پارسیان ایران و روم/پروکوپیوس/ص۸۳و۸۴)

یک کار بزرگ اسلام این بود که توانست دین مردم شمال وجنوب خلیج فارس را به مدت ده قرن یکی کند که بزرگ‌ترین بحران برای قدرت‌های غربی خصوصا روم بود. کریدورهای جهانی منبع اصلی قدرت، ثروت و اهمیت منطقه ما و امپراتوری‌های غرب آسیا در طول تاریخ بوده است. امپراتوری

ساسانی، عباسی، سلجوقی و افشاری با کنترل این کریدورها قدرتی جهانی بودند.

《کالاها و فرآورده‌های خاور دور و هند که از طریق سرزمین‌های متعلق به امپراتوری ساسانی به مناطق مرزی دجله و فرات حمل می‌شد هنگامی که به دستبازرگانان رومی می‌رسید آن‌ها مجبور به پرداخت عوارض گمرکی بودند که مقدار آن را قدرت شرقی یعنی ساسانیان تعیین می‌کرد. در پژوهش‌های تاریخی این نظر وعقیده اظهار شده که در حقیقت همین سود حاصل از عوارض گمرکی بود که تامین تسلیحات و تجهیزات سپاه ساسانی، اسخدام جنگجویان مزدور عرب و در نتیجه گسترش فعالیت نظامی آنان در غرب را امکان‌پذیر ساخت. تجارت روم با چین و هند از راه‌های زمینی فقط از طریق سرزمین‌های ساسانی امکان‌پذیر بود و این واقعیت و اجبار در دوران صلح برای روم هزینه بسیار به بار می‌آورد و در سال‌های جنگ توقف تجارت با شرق را در پی داشت》

(امپراتوری‌های بیزانس و ساسانی/ص۲۰۴)

ارمنستان و فرات مرز دفاعی ایران با روم بود و هدف اصلی غرب آسیا همواره کنترل کریدورها و تنگه‌های راهبردی بوده است و به کمک همین توانسته اقتصاد و تمدن خود را قدرتمند کند.

 

《اهمیت و منافع ارمنستان برای اشکانیان قابل درک است

 

زیرا این کشور پیوسته جزئی از سیاست ایشان به ویژه در مواجهه با روم بود. پیوندهای متعددی که میان ارمنستان و ایران وجود داشت خود به اندازه کافی توضیح دهنده این اهمیت و علاقه است، حتی اگر این دلیل آشکار را در نظر نگیریم که تصاحب ارمنستان به مثابه دژ کوهستانی مهم دولت پارت را از حملات از سوی غرب یا از سوی قفقاز مصون نگه می‌داشت. در مورد سوریه که مرکز قدرت سلوکیان بود و از آن‌جا لشکرکشی‌های خطرناک علیه موجودیت دولت اشکانی می‌پرداخت باید گفت که فتح آن به معنای دسترسی به دریای مدیتراانه و راه تجارتی مهمی بود که از ایران عبور می‌کرد. ظاهرا سیاست اشکانیان نسبت به این دو کشور همسو و همگرا بود.》

(شاهنشاهی اشکانی/یوزف ولسکی/ص۱۳۲)

 

در دویست سال قبل یعنی دورانی که غرب آسیا کریدورها را کنترل می‌کرد و خبری از نظامیان اروپا و امریکا در این منطقه نبود و قبل از آن در دوران پیش از مغول غرب آسیا قدرت اول جهان و تمدن مطرح بود و جاذبه زیادی در دنیا داشت.

 

《چنگیزخان نه به یک امپراتوری بلکه به تمدنی بس باستانی حمله کرده بود. در قرن سیزدهم کشورهای مسلمان مرکب از تمدن‌های عرب، ترک و ایرانی ثروتمندترین کشورهای جهان و پیشرفته‌ترین مملکت‌ها را تقریبا در تمامی شاخه‌های علوم از ستاره‌شناسی و ریاضیات گرفته تا کشاورزی و زبان‌شناسی تشکیل می‌دادند و بالاترین نرخ سواد همگانی در جهان را

 

داشتند. در مقایسه با اروپا و هند که سواد در آن‌ها تنها خاص دین‌مردان بود یا چین که در آن تنها دین‌سالاران توانایی خواندن داشتند در جهان اسلامتقریبا در هر روستا دست کم چند نفری یافت می‌شدند که توانستند قرآن بخوانند و قوانین اسلام را تفسیر کنند. در شرایطی که اروپا، چین و هند صرفا در حد تمدن‌های منطقه‌ای مطرح بودند مسلمانان به تمدنی در سطح جهانی و با بازرگانی، فناوریو آموزش‌های عمومی بسیار پیشرفته دست یافته بودند》

(چنگیزخان و ساختن دنیای مدرن/ جک ودرفورد/ص۱۸۹و۱۹۰)

 

با این توضیحات می‌توان فهمید علت تلاش بی‌وقفه غرب برای تضعیف، بی‌ثباتی و حضور نظامی مستقیم در این منطقه و ایجاد فرقه گرایی خصوصا جهت ایجاد تنفر میان حکومت‌ها و مردم شمال و جنوب خلیج فارس چه هست و چرا مدام سعی دارد مردم این منطقه از یکدیگر به دلایل مختلف متنفر باشند. اسلام اما یک ویژگی بزرگ داشت و آن جاذبه در بین اقوام مسیحی شده غیر رومی و غیر مسیحی بود. چیزی که توانست غرب آسیا را تا زمان حمله مغول در برابر روم و مسیحیت حفظ کند

 

《سلسله امویان اساس و مبانی تمدن بزرگ سریانی را که خود نیز از آن تاثیر پذیرفته بودند به دنیای اسپانیای مسلمان منتقل کردند. با گذشت زمان جاذبه‌های فرهنگ عباسی دربارهای امرای مسلمان در مغرب و شمال افریقا را مجذوب خود کرده بود و این غنای معنوی و اصیل مسلمانان بود که

 

حتی ذمی‌های مسیحی هم مجذوب آن شده بودند. آلوارو اهل کوردوبا در قرن نهم از این گله‌مند بود که علمای مسیحی وقت خود را هدر می‌دهند از زبان عربی تقلید می‌کنند و به کتاب مقدس و آثار و نوشته‌های آبا کلیسایی اعتنا شده‌اند.》

(تاریخ روابط اسلام و اروپا/ص۹۰و۹۱)

 

《هراکلیوس امپراتور سختکوش بیزانس سپاه خود را بار دیگر به سوی شرق و علیه اعراب در حال پیشروی متمرکز ساخت. فاتحان مسلمان مانند سال ۶۱۴م و در تهاجم علیه ایران همه آن جماعتی را پشت سر خود داشتند که تحت یوغ و ستم حاکمان بیزانس ناراضی بودند: یهودیان و مسیحیان غیر ارتدکس. این دفعه جنگجویان از شور و احساسات مذهبی سرشار بودند و نصرانیان زیادی نیز به دین اسلام گرویدند. می‌توان گفت که گرویدن به اسلام نیروی محرکه واقعی فتوحات اسلامی در سوریه، آسیای صغیر، شمال افریقا و اسپانیا محسوب می‌شد.》

(تاریخ روابط اسلام و اروپا/فرانکو کاردینی/ص۱۵۰)

 

 

 

ایران چگونه مسیحی میشد؟

 

اما اصل داستان بازمی‌گردد به روایات مدیای لندنی و اسرائیلی از جنایات مسلمین در حق ایرانیان که مدام خصوصا بعد از توافق ایران و عربستان تبلیغ می‌کنند اسلام با زور

 

شمشیر و جنایت بر ایرانیان مسلط شد. فرض کنیم این روایت دویست ساله کاملا درست است اما اگر اسلام نبود و روم مسیحی ایران را می‌گرفت چه می‌شد؟ مسیحیت اگر دین رسمی ایران می‌شد با خشونتی بدتر از اسلام با دین زرتشت برخورد می‌کرد چرا که در زمانی که شاه ایران زرتشتی بود و قدرت در دست زرتشتیان بود مسیحیان ایران اقدام به نابودی دین زرتشت کردند

 

《در ایران اسقفی بود به نام عبدس که فضایل بسیار داشت. این اسقف با غیرت و تعصبی غیر ضرور و نابجا یک آتشکده را تخریب کرد. هنگامی که شاه از طریق مگوشان از این اقدام آگاه شد عبدس را احضار کرد. شاه عبدس را سرزنش نمود و فرمان داداین اسقف آتشکده را دوباره و از نو بسازد اما عبدس از این فرمان سرپیچید و گفت که هرگز چنین نخواهد کرد و نهایتا هم تهدید خود را اجرا کرد. بدین ترتیب که فرمان داد آن مرد خدا را اعدام کنند و سپس فرمان داد کلیساها را ویران کنند…سرکوب مسیحیان در این‌جا آغاز شد》

(امپراتوری‌های بیزانس و ساسانی/انگلبرت وینتر/ص۲۴۴)

 

مسیحیت با خشونتی بدتر و یا در سطح اسلام توسط روم وسعت پیدا کرد و توانست مذهب رسمی شود و با توجه به وضعیت و اقدامات مسیحیان ایران در اواخر ساسانی می‌توان فهمید ایران چطور مسیحی می‌شد.

《آنچه در گذر قرن چهارم در زمین رخ داد، از غلبه پیشاپیش

و مافوق طبیعی مسیح بر دشمنانش حکایت داشت و آنچه باقی مانده‌بود، همانا پاکسازی گوشه و کنار عالم و بیرون راندن تتمه اهریمنان از لانه‌های معمولشان_با تخریب محراب قربانگاه‌ها، تخریب معابد و شکستن تندیس‌های فریبنده_بود…

کنستانتین و جانشینانش بعد از رویکرد به مسیحیان به تدریج سیاست‌هایی را در قبال مشرکان پیشه کردند که نقطه مقابل اقدامات امپراتوران پیشین و از جمله دیوکسین در تعقیب و آزار سخت و مستقیم مسیحیان بود. کنستانتین و جانشینان مسیحی‌اش فشار مستقیم بسیار ناچیزی بر مردم بت پرست اعمال کردند و در عوض گاه به گاه تدابیری علیه آیین بت پرستی به مرحله اجرا درآوردند. بعد از ۳۱۲م ابتدا کنستانتین و سپس پسر معتقدش، و بالاخره تئودوسیوس اول به نحو فزاینده‌ای مناسک عمومی قربانی کردن برای خدایان را قدغن کردند، معابد بت پرستان را تعطیل نمودند و چشمان خود را به روی تهاجمات مکرر مسیحیان محل، علیه بتخانه‌ها و معابد مهم مشرکان فروبستند.》

(اروپا چگونه مسیحی شد/پتر براون/ص۵۸ تا ۶۰)

دین زرتشت هم سختگیری‌ها و آزار و تعقیب‌های خودش را داشت اما در اواخر دوره ساسانی شمار مسیحیان بسیار زیاد شده بود.

 

《روحانیون زرتشتی در تازش‌های گاه و بی‌گاهشان به پیروان کیش‌های دیگر برخی را که پیام‌آوران فعال دین‌های دیگر بوده‌اند به پشیمانی وتوبه فرامی‌خوانده‌اند اما شواهد

 

بسیاریست که مانویان و مسیحیان را آزارها و شکنجه‌ها کرده‌اند. در شهریاری ساسانیان انجمن تفتیش عقاید نیز برای جلوگیری از دین‌گردانیزرتشتیان برپا شد. اما این انجمن بیشتر جنبه دفاعی داشت وتهاجمی نبود زیرا که در پایان روزگار ساسانیان تمامی اقلیت‌های مذهبی که کرتیر در سنگ‌نبشته‌اش یاد کرده بود هنوز در ایران می‌زیستند و حتی جمعیت گروهی‌شان فزونی گرفته بود این امر بیشتر در مورد مسیحیان صادق است و فزونی جمعیتشان را نیز اسیران جنگی باعث شدند. بعضی دانشوران نظر داده‌اند که رشد مسیحیت در ایران تا جایی رسیده بود که کم کم دین رسمی کشور رقیبی شمرده می‌شد. این نظر بر پایه سرشماری اسقفی‌ها از اعضای کلیساها استوار است که به هر روی از بردباری و آسان‌گیری مقامات ایرانی در مسائل مذهبی نشان داد》

(آیین زرتشت/مری بویس/ص۲۵۲و۲۵۳)

 

نویسنده کتاب بالا در ادامه می‌گوید دین زرتشت با این وجود رقیب نداشت زیرا دربار حامی آن بود اما باید گفت از زمان خسرو پرویز و جنگ قدرت پس از آن دربار در اوج ضعف بود و با روایت قبل می‌توان فهمید بسیاری از اشراف مسیحی شده و گرایش به آن داشتند.

در کل دین در ایران بیشتر از هر چیز کاربرد ژئوپلتیکی داشته به روایت فردوسی زرتشتیت دینی بود تا ایران را از ترک‌ها و چین مستقل کند و بیشتر ظهور آن در تقابل با شرق بود و در ادامه جنبه ضد رومی و غربی پیدا کرد. اما آنچه مهم است

 

زرتشت هم با زور در ایران مسلط شد چه در ابتدا چه در زمان ساسانیان.

 

《گویند زرتشت پیامبر مجوس نزد گشتاسب شاه آمد و گفت من پیامبر خدا به سوی تو هستم و کتابی را که در دست مجوس است برای او آورد و گشتاسب آیین مجوس را پذیرفت و به او ایمان آورد و مردم کشور خود را بر آن دین واداشت و ایشان با رغب و زور و خواه و نخواه پذیرفتند…رستم چون خبر مجوسی شدن گشتاسب را شنید که دین پدران خویش را رها کرده است از این موضوع سخت خشمگین شد…مردم سیستان را جمع کرد و برای آنان خلع گشتاسپ را از سلطنت کاری پسندیده وانمود》

(اخبارالطوال/ابوحنیفه دینوری/ص۴۹و۵۰)

 

《به شاه کیان گفت زردشت پیر

که در دین ما این نباشد هژیر

 

که تو باژ بدهی به سالار چین

نه اندر خور دین ما باشد این

 

نباشم برین نیز همداستان

که شاهان ما درگه باستان

 

به ترکان نداد ایچ کس باژ و ساو

برین روزگار گذشته بتاو

پذیرفت گشتاسپ گفتا که نیز

نفرمایمش دادن این باژ چیز》

زرتشت بیشتر از یک آیین مذهبی یک جنبش سیاسی هم بود و کمتر به این بعد از آیین زرتشت پرداخته‌شده‌است که مانع تسلط بیگانگان بر ایران گردید.

اسلام اما یک ویژگی داشت و آن جاذبه در برابر مسیحیت و تقابل قدرتمند با آن بود. همین باعث شد تا ایران به مانند امریکای لاتین و اروپای شرقی نشود.

اما به اسلام باید بازگردیم و نگاه ایرانی به اعراب. ایرانی‌ها ابتدا گمان کردند که اعراب صرفا مشتی غارتگر بیابانگرد هستند و خواستند که با دادن پول و غذا آن‌ها را عقب برانند

《رستم فرخزاد: شما گروهی اندک و خوار و دارای سرزمین خشک و زندگی سخت و دشوارید چه چیز شما را واداشته است که به سرزمین ما هجوم آورید؟ اگر این به سبب قحطی و خشکسالی است که شما را فرو گرفته است ما برای شماگشایش فراهم آوریم.

سعد مغیره بن شعبه: آنچه درباره بزرگی پادشاهی و راحتی زندگی و پیروزی بر ملت‌ها و بلندی مرتبه خودتان گفتی ما همه را می‌دانیم خدا ما را در سرزمین‌های دورافتاده و با آبی اندک و زندگی دشوار قرار داد اما ما به دستورهای کتابی که برای ما نازل فرموده است اقدام می‌کنیم و به ما فرمان داده است تا مردم را به آنچه خداوند فرمان داده است دعوت کنیم هرکس بپذیرد با ما در سود و زیان برابر است》

(اخبار الطوال/ص۱۵۴)

البته اصل ماجرا کمی اقتصادی هم بود و نمی‌توان گفت صرفا مسائل دینی منجر به قیام اعراب مسلمان گردید و محاصره شدن اعراب میان سه امپراتوری یکی از علل آن واقعه شده بود.

《در همان زمان‌ها که از ناحیه ایران جلوگیری از مهاجرت تازیکان می‌شد در سرحدهای جزیره و سوریا نیر سرحدداران رومی همین جلوگیری را می‌کردند. چه این عشیره‌های بیابان‌نشین که به مهاجرت برخاسته بودند مایه آزار مردم بودند و اینجاست که همنژادان خودشان نیز که در خاک ایران و روم بودند، از تنوخیان و غسانیان به دشمنی ایشان برمی‌خاستند. در جانب غربی شبه‌جزیره و ناحیه حبشستان هم گذشته از جنگ و دشمنی میانه حبشیان و تازیکان دریا در میانهمانع از مهاجرت بود. شاید این نخستین بار بود که گرداگرد تازیکستان را پادشاهی‌های نیرومند همچون ایران و روم و حبشه فرا گرفته راه مهاجرت را از هر سوی بروی تازیکان بسته بودند با آنکه تازیکستان آن سرزمینی است که پیوسته باید درهای بیرون شدن از آنجا بر روی مردم باز باشد و پر روشن است که این جلوگیری از مهاجرت بر تازیکان ویژه بر عشیره‌های بیابان نشین ایشان بس تلخ و دشوار بود. قرن‌ها بدینسان گذشت و تازیکان روز به روز بر انبوهی شمار و سختی کارشان می‌افزود و سرلنجام ناگزیر بودند که جنبش کرده راه مهاجرتی از یک سوی بر روی خود بازکنند. در این

هنگام پیغمبر اسلام در مدینه لوای دعوت برافراشت و یکی از وعده‌ها که او به قوم و مردم خود می‌داد این بود که اگر دین او را بپذیرند عراق و ایران و سوریا از آن ایشان خواهدبود. می‌توان گفت که بیشتر در نتیجه آن محصوری چندصدساله و به خاطر این وعده‌ها بود که تازیکان بدانسان به یکبار شوریده به جهانگیری و کشورگشایی برخاستند. چنان‌که خود این پیغمبر بارها می‌گفت کسی آن نیکی به مردم و طایفه خود نکرده که او به تازیکان کرد. خود چه نیکی بالاتر از این که این مردم پس از آنکه قرن‌ها در سرزمین آن‌چنانی خود محصور بودند و بیشتر با ملخ و سوسمار می‌زیستند به یک جنبش در اندک زمانی نزدیک به یک نیمه جهان آن روزی را از آن خود کردند و خداوندان بهترین و دلکشترین سرزمین‌های روی گیتی شدند.》

(شهریاران گمنام/احمد کسروی/ص۱۴۳و۱۴۴)

حمله مغول نقطه صفر تاریخ غرب آسیا:

اگر ایرانیان فرضا تصور می‌کنند اسلام با زور شمشیر باعث مسلمان شدنشان شده باید بدانند در زمان مغول تاریخ به نقطه صفر خود رسید و می‌توانستند به دین دیگری روی بیاورند زیرا مغول‌ها خلافت اسلامی را نابود کرده و خبری از قدرت در کنار شریعت به مدت دو سده نبود.

《از ستم اولاد چنگیز مدت‌ها ممالک ایران اسیر فتنه و خون ریز بود و بنای رفیع خلافت منطمس وآثار شریعت پروری بالکلیه مندرس گشت》

(تاریخ عالم آرای امینی/فضل الله روزبهان خنجی/ص۲۲)

جهت فهم اینکه مندرس شدن شریعت آن هم بالکل که نویسنده بالا در قرن ۹ه.ق گفته به چه معناست می‌بایست به قرن ۷ه.ق و حمله مغول بازگردیم. جوینی در کتابش درین باره مطالب بسیار درخور توجهی آورده است که قوانین چنگیز خان با شریعت اسلام در تضاد بود و مسلمانان برای اجرای واجبات دینی محاکمه می‌شدند!

《در یاسا مغول آن است که در فصل بهار و تابستان به روز کسی در آب ننشیند و دست در جوی نشوید و به اوزنی زر و نقره آب برندارد و جامه شسته در صحرا باز نیفکند که در زعم ایشان است که رعد و برق زیادت می‌شود…روزی قاآن با مغتای به هم از شکارگاه بازگشته در میان روز مسلمانی را می‌بینند در میان آب نشسته و غسل می‌آورد وجغتای در کار یاسا مبالغت نمودی و به اندکی که منحرف شدی و به اندکی که منحرف شدی بر کس ابقایی نکردی چون این شخص را در آب دید از اشتعال آتش غضب خواست که خاک نهاد او را بر باد فنا دهد…دیگر در ابتدای حالت ایشان یاسا داده بودند که هیچ کس گوشتی تسمیه نکند و بر رسم ایشان سینه شکافند مسلمانی در بازار گوسفندی می‌خرد و به خانه می‌برد و درهای خانه را استوار می‌کند و در اندرون دو سه خانه تسمیه به جای

می‌آرد و از فرصت وترقب قنچاقی که از بازار در عقب او بوده غافل مانده چون کارد بر حلق گوسفند مالید از بام به زیر جست و چست او را بر بست و کش کشان او بدر آورد به حضرت پادشاه گیتی برد》

(تاریخ جهانگشای جوینی/عطاملک جوینی/ص۲۶۴ تا ۲۶۶)

دقت کنید در جهان اسلام طی قرن ۷ه.ق بسیاری از واجبات اسلامی به جهت مخالفت با قوانین چنگیز خان مجازات اعدام داشت! و اسلام نه تنها دین حکومتی نبود بلکه اجرای احکامش به مرگ افراد منجر می‌شد. هر آنچه توهین و تخریب اسلام بود هم توسط مغول‌ها انجام شد.

《در وقایع نامه ارمنی داستانی ساختگی نقل شده است که بیش از آن که توصیف رفتار واقعی مغولان باشد نشان‌دهنده تمسخری است که پس از این رویداد مسیحیان نسبت به مسلمانان اعمال می‌کردند. پس از پیروزی بر عرب‌ها،هولاکو فرمان داد صدهزار راس خوک از ارمنستان بیاورند و دو هزار راس از آن‌ها را به هر یک از شهرهای عرب فرستاد و از ساکنان مسلمان شهرها خواست که خوک‌ها را در وسط شهر نگاه دارند و هر روز به آن‌ها بادام و خرما بدهند و هر شنبه نیز آن‌ها را با دقت با صابون بشویند و مغولان دستور دادند عرب‌ها گوشت خوک بخورند و هر که سرباز زد کشتند》

(چنگیز خان و ساختن دنیای مدرن/جک ودرفورد/ص۲۹۹)

روایت بالا البته بعید است دروغ و داستان باشد زیرا جوینی

روایت بدتری را از سقوط بخارا آورده است که روایت بالا در برابر آن اصلا اتفاقی محسوب نمی‌شود

《ائمه و معارف شهر بخارا به نزدیک چنگیزخان رفتند و چنگیزخان به اندرون آمد و در مسجد جامع راند و در پیش مقصوره بایستاد و پرسید که سرای سلطان است گفتند خانه یزدان است او نیز از اسب فرد آمد و فرمود که صحرا از علف خالی است اسبان را شکم پر کنند و صنادیق مصاحف به میان صحن مسجد می‌آوردند و مصاحف را در دست و پای می‌انداخت و صندوق‌ها را آخر اسبان می‌ساخت و مغنیات شهری را حاضر آورده تا سماع و رقص می‌کردند و ائمه و مشایخ و سادات و علما و مجتهدان عصر به طویله آخر سالاران به محافظت ستوران قیام نموده و بعد از یک دو ساعت چنگیز خان عزیمت مراجعت به بارگاه برخاست و جماعتی که آنجا بودند روان می‌شدند و اوراق قرآن در میان قاذورات لگدکوب اقدام و قوایم گشته》

(تاریخ جهانگشای جوینی/ص۱۸۶و۱۸۷)

در نهایت می‌توان گفت اسلام باعث شد تا ۸ سده ایران توسط روم فتح نشود و ترک‌های مرزهای شرقی ایران نیز با مسلمان شدن وارد ایران شوند که در شرایط زرتشتی بودن ایران امکان زرتشتی شدن آن‌ها به دلایلی که گفته شد وجود نداشت و به تبع آن تنش و تضاد با مهاجرهای ترک و حمله و اشغالگری روم مقتدر باعث می‌شد به مرور ایران تنها یک اسم در تاریخ شود. اسلام باعث شد تا شمال و جنوب خلیج فارس دارای یک

دین شود و خلیج فارس واحد شکل بگیرد و با مدیترانه و جبل الطرق همگی با هم یک دین داشته باشند مغول‌ها نیز دین رسمی را از میان بردند و مردم غرب آسیا آزادی کامل داشتند و دو سده بعد ایرانیان، اعراب و ترک‌های ساکن در غرب آسیا و آسیای میانه مجددا خودشان اسلام را برای ادامه تمدن و هویت انتخاب کردند

به اشتراک بگذارید:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط