به گزارش راهبرد معاصر؛ رهبر معظم انقلاب در جمع دانشجویان از نظم جدید بین المللی سخن گفتند و جهان را در آستانه تغییرات مهمی دانستند. رهبر معظم انقلاب اشاره کردند، نخستین بار جرج بوش پدر بعد از فروپاشی شوروی سابق از این اصطلاح بهره برد و اما حالا جهان در آستانه یک نظم جدید بین المللی قرار دارد.
جرج بوش پدر با طرح نظم نوین جهانی، منادی تسلط جهانی امریکا بود. اما رهبر معظم انقلاب در سخنانش روایتی متمایز با آنچه ساکنان کاخ سفید در نظرشان از نظم نوین جهانی بود مطرح کردند.
رهبرمعظم انقلاب عنوان کردند: «جهان در آستانهی یک نظم جدید است؛ یک نظم بینالمللی جدید در مقابل نظم تکقطبیای که بوش پدر بیست و چند سال پیش آن را اعلام کرد در پیش است …»
اما منظور از «نظم نوین جهانی» چیست؟ نظم نوین جهانی به هر دورهای از تاریخ که با تغییر چشمگیر در اندیشه سیاسی و توازن قوا در جهان همراه است، اطلاق میگردد.
در واقع نظریه توطئه درونمایه ایده نظم نوین جهانی است. از این منظر پایگاه سری قدرتی از نخبگان بینالمللی در نظر گرفته میشوند که فهرست بلندبالایی از اقداماتی که باید در سطح جهان انجام دهند در دست دارند و در حال دسیسه چینی برای حاکمیت بر جهان از طریق یک حکومت جهانی اقتدارگرا و قدرتطلب هستند؛ حکومتی که جایگزین حاکمیت تمامی کشورهای مستقل جهان شود.
پروپاگاندایی برای برقراری حکومت جهانی
در حقیقت نظم نوین جهانی به پروپاگاندایی که در راستای القای برقراری حکومت جهانی به عنوان نقطهٔ عطف پیشرفت تاریخ و حد اعلای آن انجام میگیرد نیز گفته میشود. انتساب رخدادهای مهم در سیاست و اقتصاد جهان به گروههای تأثیرگذار کوچکی که از طریق سازمانهای صوری متعددی انجام میگیرند، پشت پرده نظم نوین جهانی است.
از این منظر نظم نوین جهانی، همان توطئه ای بود که بوش پدر در اوایل دهه 90 از آن پرده برداشت و با بهره گیری از درگیری و آشوب آن زمان در خاورمیانه به دنبال ایجاد نظم نوین جهانی بود. جرج بوش پدر پس از اشغال بغداد توسط صدام گفت:« امروز در یک لحظه منحصر به فرد و خارق العاده ایستاده ایم. بحران خلیج فارس فرصتی نادر برای حرکت به سوی یک دوره تاریخی مشارکت فراهم کرده است. از میان این دوران پرآشوب هدف ما – نظم نوین جهانی – میتواند پدیدار شود.»
ردپای فراماسونر ها در تئوری توطئه
نظمی که بوش پدر از آن سخن راند همان ایده توطیه ای بود که فوکویاما نظریهپرداز آمریکایی هم بر آتش آن می دمید. فوکویاما در سال ۱۹۹۲ ایده «پایان تاریخ» را مطرح می کند. فوکویاما معتقد است ابرقدرتی آمریکا با همکاری کشورهای غربی، راهی را گشوده است که در حقیقت توطئه ای از همکاری فراماسونر ها با بزرگان صهیون و یهودیان برای کنترل دنیا است. طبق این نظریه، یک جهان وجود دارد و یک نظام لیبرال دموکراسی که همه کشورها به سوی آن حرکت خواهند کرد.
آمریکا با آغاز سال 2001 میلادی طرح خاورمیانه جدید را کلید زد. طرحی که در راستای تشکیل اسرائیل بزرگ به وسعت رودخانه نیل تا خلیج فارس طراحی شده بود. بر اساس این طرح آمریکا به غرب آسیا لشکر کشید. این لشگر کشی از افغانستان آغاز شد و به اذعان سیاستمداران ارشد آمریکایی بعد از افغانستان سرنگونی 7 دولت دیگر جهان اسلام شامل عراق، سومالی، لیبی، سودان، لبنان، سوریه و در نهایت ایران بودند در دستور کار قرار داشت. این توطئه با تشخیص به هنگام رهبری و ورود سپاه قدس و تقویت محور مقاومت در کشورهای مسلمان منطقه نقش بر آب شد و نظم نوین جهانی در سراشیبی اضمحلال قرار گرفت.
آغاز سقوط هژمون آمریکا
لشگر کشی به خاورمیانه آغاز ماجرای افول آمریکا و سقوط هژمونی بود. در حقیقت آمریکا و دولتمردانش همانطور که امروز هم ثابت شده عروسک هایی در دست صهیونیسم بودند تا توطئه آنها را برای تسلط بر دنیا به اجرا برسانند. اما هزینه های هنگفتی که روی دست دولت و مردم آمریکا به سبب مقاومت منطقه ای علیه این یورش ها و تجاوزات وارد شد، سبب شد امروز آمریکا نه تنها ابرقدرلت اقتصادی و نظامی نباشد بلکه به لحاظ سیاسی چه داخلی و چه بین المللی با افول شدیدی مواجه شود.
دیگر حرف های این ابرقدرت پوشالی همچون سابق خریدار ندارد. چرا که نشانه های بسیاری از سقوط این هژمون به سبب کاهش نفوذ راهبردیِ آمریکا در نظام بین الملل به چشم می خورد. کشوری که خود در داخل با مشکلات عدیده اقتصادی و سیاسی و موجی از نارضایتی ها به سبب چند طبقه شدن جامعه اجتماعی همراه است.
«رابرت کوهن» از نظریه پردازان برجسته نهادگرایی نئولیبرال معتقد است، قدرت رهبری هژمونیک آمریکا بعد از دهه 1970 میلادی دچار افول شده است. کوهن معتقد است به رغم اینکه قدرت رهبری آمریکا کاهش یافته است، رژیمهای بین المللی که بعد از جنگ جهانی دوم از جمله صندوق بین المللی پول، بانک جهانی و گات(سلف سازمان تجارت جهانی) ایجاد شدند در دوره افول هژمون نیز پابرجا خواهند بود.
نظام چند قطبی در برابر تک قطبی
بسیاری از نظریه پردازان همچون کوهن مهمترین مشخصه دهه دوم قرن بیست و یکم را کاهش تدریجی قدرت نسبی آمریکا می دانند. آنها بر این باورند که ایالات متحده قدرتی در حال افول است و یقیناً جایگاه هژمونی خود را در رقابت با دیگر رقبا خصوصا رقبای شرقی از دست خواهد داد. بحثی که حداقل از دهه ۱۹۸۰ تاکنون بهتناوب مطرح بوده و هرگز نباید آن را ساخته و پرداخته جوامع ضد آمریکایی دانست، بلکه این بحث همواره در خود آمریکا نیز جریان داشته و جماعت موسوم به افولگرایان مصرّانه به آن معتقدندند و باور دارند نظامی چند قطبی در برابر نظام تک قطبی ایالات متحده شکل خواهد گرفت.
عنوان می شود نظام جهانی پیش از ورود به جهان چندقطبی یا مرکب، دوران گذاری از آشفتگی را تجربه خواهد کرد و این مهم همانی است که رهبری از آن سخن می گوید که « جهان در آستانه یک نظم جدید است…» لذا لازم است کشورهای جهان از جمله ایران، درصدد افزایش آمادگی خود برای رویارویی با انواع تهدیدات جدید ناشی از این وضعیت برآیند. منطقه گرایی یکی از بهترین راهبردها در این رابطه خواهد بود همان راهبردی که سالهاست جمهوری اسلامی آن را در پیش گرفته است.