رسانه تخصصی روابط بین الملل

سرنوشت هویت­ های ملی در خاورمیانه: یک تقلید ناموفق

Diplomacyplus.ir/?p=9216
نمونه اولیه دولت – ملت مدرن که هویت “شهروند ملی” از آن متولد شد، از اوایل قرن نوزدهم به عنوان الگوی سازمان سیاسی غالب رایج گشت. این تحول ساختاری که تا حد زیادی نتیجه توسعه سیاسی و فرهنگی خاص اروپا بود، ویژگی “تکرارپذیری” داشت، همان طور که بندیکت اندرسون تاکید داشت، خیلی زود در همه جا نفوذ کرد و زمینه ساز نفوذ اروپا در جوامع مختلف شد.

نویسنده: محمت فاحری دانیش، پژوهشگر روابط بین الملل در دانشگاه آتاتورک

مترجم: مریم خالقی نژاد، دکتری تخصصی علوم سیاسی ، پژوهشگر و مدرس دانشگاه

نمونه اولیه دولت – ملت مدرن که هویت “شهروند ملی” از آن متولد شد، از اوایل قرن نوزدهم به عنوان الگوی سازمان سیاسی غالب رایج گشت. این تحول ساختاری که تا حد زیادی نتیجه توسعه سیاسی و فرهنگی خاص اروپا بود، ویژگی “تکرارپذیری” داشت، همان طور که بندیکت اندرسون تاکید داشت، خیلی زود در همه جا نفوذ کرد و زمینه ساز نفوذ اروپا در جوامع مختلف شد.

ایده ­هایی مانند ملت، ناسیونالیسم و دولت – ملت به دنبال لشکرکشی ناپلئون به مصر وارد خاورمیانه شد و به سرعت در میان آن دسته از مردم (عمدتا مسیحیان) که به زبان­های غربی آموزش دیده بودند، گسترش یافت. اما مشکل اساسی این بود که شیوه ­های تعلق در خاورمیانه ریشه در زمینه ­های خاصی بر اساس مذهب و وفاداری به یک سلسله بومی خود را داشت. ایدئولوژی ناسیونالیسم قصد داشت این وفاداری ­ها را با مفاهیم خاص قومی یا جغرافیایی جایگزین کند به همین خاطر در تلاشی از سوی پژوهشگران خارجی ریشه ایده ­هایی مانند هویت عربی، سوری و لبنانی در میان روشنفکران عرب قرن نوزدهم مورد بررسی و کشف مجدد قرار گرفت تا به این هدف کمک کند. اما در این حین در اذهان همه ما پرسش‌هایی درباره اینکه آیا ملت‌ ها «ساخته شده‌اند»، «از آغاز تاریخ وجود داشته ‌اند» یا «بازکشف شده ‌اند» از دیرباز از رایج ‌ترین موضوعات بحث در علوم سیاسی بوده ‌اند. متأسفانه، هنوز هیچ پاسخ عینی برای این سؤالات وجود ندارد، همان طور که در مورد بسیاری از سؤالات دیگر در علوم سیاسی این کاستی وجود دارد. عوامل واقعی که ما را در تفسیر طبیعی بودن ملت­ ها تعریف می­کنند، دیدگاه­ های ایدئولوژیک یا دانشگاهی ما هستند. با این حال، می توان استنباط­ هایی را در این حوزه داشت. قبل از هر چیز، می‌توان مشاهده کرد که پشت هر جنبش سیاسی که هدف آن تبدیل «ملت» به شکل غالب تعلق است، مرحله‌ای از بیداری فرهنگی نهفته است که به طور گسترده از آن به عنوان رنسانس یاد می‌شود.

تاریخ ملی، زبان استاندارد، روایت­ های منتخب بافته شده از نمادها، قهرمانان، مفاهیم جغرافیایی مقدس و وصف و ستایش ­های روحانی به شیوه­ای خاص توسط نخبگان یک جامعه ترتیب داده می­شوند. در نتیجه در تلاش ‌های «روشنفکران اسطوره‌ ساز»، یک ملت با مرزهای مشخص، مفهومی قابل تعریف از«عادت مبنی بر ارزش ها و هنجارهای مورد قبول جامعه» مهم است و این ها هستند که در بازشناسی و بازکشف ریشه ملت و هویت موثر هستند. در این مسیر اگر امواجی از فرهنگهای دیگر و یا جنبش­های مختلف برای تغییر فرهنگ و ملت ظاهر شود باید دید که کدام گروه بیشتر از همه پذیرای آن بوده­اند.

در خاورمیانه، این جنبش ­ها بیشتر در میان جمعیت­ های مسیحی رخ می­داد که به دلیل تسلط بر زبان­های خارجی، پذیرای ایده­های اروپایی بودند. ادبیات مسیحی سوریه و لبنان اولین فرهنگ لغت و دانشنامه مدرن عربی را همراه با کتاب­هایی در ژانرهای ادبی مانند رمان، به عنوان بخشی از جنبش فرهنگی به نام “نهدا” (بیداری)تدوین کرده بود، بنابراین مرزهای “عرب بودن” را تعریف می­کرد.

در حالی که برخی نوشته ها درباره سوریه مانند دایره المعارف بوتروس البوستانی بر سوریه به عنوان سرزمین پدری تاریخی مشترک همه اعراب تاکید می کرده است، قهرمانان عرب رمان ­های تاریخی جرجی زیدان، گذشته حماسی این کشور را به نمایش گذاشتند.

در زمان آستانه فروپاشی امپراتوری عثمانی، خاور نزدیک با ناسیونالیسم متضاد، مرزها و هویت­های ساخته شده در هم تنیده شد. صحبت از مرکز اقتصادی و فرهنگی به نام بلاد الشام یا سوریه بزرگ، مقوله ­های عرب، سوری و لبنانی بودن زمینه اصلی مخالفت ­ها را تشکیل داد. معمولا مرزهای این هویت ­ها با هم آمیخته شده بود و مثلا نمی­شد تفاوت عرب و سوری بودن را مشخص کرد. از مرد بی سواد خیابان گرفته تا روشنفکر، مردم خاورمیانه در آغاز قرن بیستم از نظر هویتی شخصیتی دورگه داشتند. مهم‌تر از همه، هویت‌های سکولار دولت – ملت که از غرب «کپی ‌برداری» شده بودند، علی ‌رغم همه استدلال ‌های نظری در حمایت از آن‌ ها، نتوانستند توده‌ها را جذب کنند زیرا ارزش­های هویتی آنها برگرفته از عناصر مختلفی مانند دین بود و این تزریق نمی­توانست در این جامعه موفق شود. مثلا در یک محدوده از خاورمیانه به مدت ۵۰۰ سال، مدل سازمان اجتماعی عثمانی مبتنی بر مذهب به جوامع قومی مذهبی اجازه می داد در نهادهای خودمختار زندگی کنند. از سوی دیگر، بینش یک ملت، که تلفیق ایمان، فرقه، قومیت و هویت‌های دیگر را به عنوان هویت ‌های «فرعی» در نظر می‌گرفت، همه این ارجاعات را کنار زد و هویت‌ های ملی را جایگزین کرد که مرزهایشان بعدا مشخص شد اما هرگز عناصر نام برده شده از هویت سازی آنها حذف نشد. در ادامه گریزی ابتد ابه جهان عرب بزنیم و سپس مدرنیته را پیرامون این موضوع بررسی کنیم.

جهان عرب

عدم تطابق ارزش های هویتی غرب با ارزشهای هویتی در خاورمیانه مشکل اساسی سیستم جدید غرب محور در خاورمیانه بود. شورش در فلسطین و عراق در سال ۱۹۲۰ و در سوریه در سال ۱۹۲۵ به وضوح نشان داد که بریتانیا و فرانسه نتوانستند یک هویت ملی فراگیر برای کشورهای عربی تحت قاعده قیمومت ایجاد کنند. شیوه­ های استعماری فرانسه در سوریه بیشتر بر ساختار جهان وطنی موجود تاکید کرد و آن را به مرزهای سیاسی تبدیل کرد و در نتیجه ساختارهای قومی مذهبی را ایجاد کرد که از یکدیگر جدا شده بودند. این امر به نوبه خود منجر به ایجاد دولت­های جداگانه برای دروزی­ ها، نصیریان، انطاکیه ­ها و مسیحیان لبنان شد. در نهایت با زیر سوال رفتن عملکرد این پروژه، سوریه ساختاری کمابیش واحدهایی با مرزهای خاص خود پیدا کرد. اما ساختار لبنان کاملا متفاوت از سوریه و سایر کشورهای عربی بود، به گونه­ای که نقش فعال مسیحیان باعث شد جایگاه خود را در دولت تضمین کند. در این دو کشور دو نمونه کاملا متفاوت بودند .در لبنان تلاش­های شرق شناسان اروپایی از اواخر قرن ۱۸ به بعد، مفهومی از لبنان مبتنی بر پیوندهای ادعایی با فنیقیه باستان وجود داشت. فعالیت­های روشنفکران مارونی و به ویژه محققان در دانشکده­های یسوعی در بیروت در طول دهه ۱۹۲۰ این ایده از لبنان را تقویت کرد و ترویج داد تا بتوانند پایه های هویتی را بیشتر نزدیک کنند.

سخنان زیر از امین ارریحانی ، یکی از بزرگ­ترین استادان زبان عربی در اواخر قرن نوزدهم، را می­توان به عنوان “اعتقاد” مردی خواند که می کوشید پایه­های هویت خود را در زیر سایه هویت ­های متضاد و در هم آمیخته بیابد و تعریف کند “من اول یک سوری هستم، سپس یک لبنانی، و در نهایت یک مارونی. من یک سوری هستم که از تمامیت جغرافیایی و سیاسی سوریه دفاع می­کنم. من یک سوری هستم، لبنان زادگاه من است. به اعراب احترام بگذار، و همانطور که دینم مقرر کرده است، من فقط به خدا ایمان دارم.»

به عنوان یک روشنفکر که بیشتر عمر خود را در ایالات متحده گذرانده است، دیدگاه ­های “عاشقانه” ریحانی در مورد هویت خود را می­توان از منظر خاصی درک کرد. اما در دوران بین دو جنگ جهانی، در زمانی که ناسیونالیسم به اوج خود رسیده بود، در خاورمیانه افراد زیادی با چنین دیدگاه ­هایی را نمی­توان یافت. مشکل اصلی ناشی از درگیری میان سه گروه بود: پان سوریایی­ها که می­خواستند سوریه را به یک “سوریه بزرگ” سکولار متشکل از لبنان، عراق و حتی برخی از بخش­های ترکیه تبدیل کنند. پان عرب­ هایی که تصور می­کردند همه اعراب تحت یک ساختار فدرال با هم زندگی کنند و سوریه در مرکز آن قرار دارد. و ناسیونالیست­های لبنانی که استدلال می­کردند که لبنان دارای هویت ملی غربی مستقل از همه این ساختارها است.

هر سه ایدئولوژی ریشه در یک منبع داشتند و پیروان آنها به یک زبان صحبت می­کردند و تقریبا از یک پیشینه قومی بودند. آنها توسط اعضای همان حلقه محلی پذیرفته شدند و حافظه فرهنگی مشترک آنها شامل خاطرات مشترک و “عناصر فراموش شده” بود. اما چه چیزی یک فرد سوری را از یک لبنانی متمایز می کرد، یا چه چیزی مانع از عرب بودن یک سوری و هم لبنانی با وجود همه این ویژگی­های مشترک شد؟ که باید پاسخ آن را در میان خود ملت­ها یافت. در هر حال تلاش برای ایجاد یک هویت در کشورهای تحت قیمومیت خارومیانه برای کشورهای غرب چه در زمان گذشته و چه در زمان حاضر بسیار مشکل است چرا که آنها بر جهان وطنی تاکید داشتند ولی ملت های خاورمیانه بر ارزشهای هویتی خویش همچنان ارج نهاده و آنها را حمایت می­ کنند.

مدرنیته

پاسخ در زمینه تاریخی مفهوم «ملت»، یکی از کلمات اسرارآمیز و جادویی اولیه مدرنیته نهفته است. اول از همه، سازوکارهای سیاسی و اداری در سراسر اروپا در طول قرن نوزدهم، در راستای خطوط ملی، دوباره شکل گرفت.

بوهمی ­ها و مجارها تحت فرمان آلمانی ­ها، ایرلندی ­ها تحت فرمانروایی بریتانیایی ­ها، یا یونانی­ها و دیگر «مردم بالکان» که توسط عثمانی­ها اداره می ­شدند، دیگر با هنجارهای رایج سازگاری نداشتند. با گذشت زمان، بیداری ­های ملی به سبک اروپایی توسط “کریولوها ” (یا کریول­ ها، که اغلب به عنوان کارگزاران استعماری خدمت می­ کردند) و روشنفکران دنیای جدید، مطابق با الگوهای محلی آنها بومی سازی شدند.

برای خاورمیانه در زمان عثمانی، همین روند با استاندارد سازی و نهادینه شدن زبان عربی و تاریخ عرب آغاز شد. قاعده حاکمیتی که در پی جنگ جهانی اول در منطقه ایجاد شد به تحقق این آرمان کمک کرد و بیشتر بخش‌های خاور نزدیک به گونه ‌ای بازسازی شدند که مجموعه‌ای از دولت ‌های سرزمینی به سبک غربی را ایجاد کنند. این “مدل قابل کپی” به دلیل مشکلات اساسی ذکر شده در بالا نتوانست جای پایی برای خود دست و پا کند و با گفتمان ” سایکس – پیکوت” که هنوز هم در میان برخی سیاستمداران خاورمیانه محبوب است در تضاد می­باشد. در حالی که مدل دولت – ملت منشا مشکلات ساختاری در برخی کشورهای خاورمیانه است، وفاداری های مبتنی بر مذهب که در عمق جامعه نفوذ می کند و مشکلاتی را در هنگام کپی برداری از شخصیت سکولار ملت ایجاد می کند، نقش غیرقابل انکاری ایفا کرده است. بنابراین در اندیشه غرب تجویر هویت به شرق با این اصول و ریشه از فرهنگ و ارزشهای یک ملت موفق نبود.

دیدگاه شرق شناسی

این گفتمان با دیدگاه شرق شناسی نیز که با سرعت برق آسا از دهه ۱۹۷۰ به بعد وارد ادبیات دانشگاهی شده است سازگار است. اما این رویکرد یک اشکال اساسی دارد؛ هر مقاومت فرهنگی در برابر هژمونی غرب، هر گفتمان “شرقی” که مبانی آن را زیر سوال می برد، با حفظ این استدلال در دام سطحی نگری می­افتد.

قرار دادن کل تقصیر بر گردن گذشته استعماری (و این گذشته استعماری نه تنها دوره قیمومیت بلکه گذشته عثمانی را نیز در گفتمان­ های رسمی کشورهای عربی در بر می­ گیرد) به جای جستجوی ریشه­های مشکل در اقدامات خود زندگی فکری در جهان عرب را به یک بحران شدید می­کشاند و این یک سطحی نگری “سایه وار” بسیار مناسب برای سیاست ­های عمل گرایانه رهبران مستبد عرب را فراهم می­کند.

راه حل این مشکل که اخیرا روشنفکرانی چون عزیزالعظمه بدان پرداخته ­اند، مستلزم کشف حکمت سیاسی و فرهنگی و دستور زبان تمدنی خود شرق است. ملیت، جهانی گرایی و سایر مفاهیم مدرن از این قبیل ممکن است اشکال و مدل ­های شکست خورده­ ای باشند که از طریق غربی­ ها به خاور نزدیک تزریق شده­اند. اما وظیفه جایگزینی این گونه هویت‌ها با هویت‌های خاستگاه شرقی که از پیشینه ‌های تاریخی خودشان نشات می‌گیرند، یا دست‌کم تأمل می‌کنند، باید دوباره بر دوش شرقی ‌ها بیافتد که بعید است بتوان ریشه های فرهنگی آنان را در مسیر تمدن فرهنگی از بین برد. بی تردید اگر چه در عرصه ظاهری تزریق هویتی غرب به شرق به دستارود هایی در برخی مکان ها رسیده است اما در باطن بجز در چند کشور هنوز نتوانسته است که این مدل را به خورد جامعه شرق بدهد.

قابل ذکر است که جدای از نوشتارهای ترجمه شده، مترجم بر این اعتقاد است که تلاش برای تزریق هویت به جوامع شرقی بجز در دوران­های گذشته در چند مورد معدود اکثرا با شکست روبه رو بوده است. شاید برخی از پژوهشگران تاثیرات جهانی شدن را بیان کنند اما همین تاثیرات جهانی شدن هم اگرچه باعث تاثیر پذیری ملت ها از سایر فرهنگ و هویت­ها شده است اما از طرفی هم منجر شده است که ملت­ها را بیشتر به ریشه های خویش پایبند کرده و زمینه های بازنمایی هویتی را فراهم کرده است حتی منجر به صدور هویت های شرقی نیز به جهان بیش از گذشته شده است و این امر به حدی است که اکنون دو تمدن اسلامی شرق با غرب در جدال هویتی هستند. یقینا نباید از تاثیرپذیری قشر جوان در هویت یابی خویش از فضاهای مجازی دور شد که البته در همه جوامع این امر وجود دارد.

به اشتراک بگذارید:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط