نویسنده: رابرت زولیک
میدل ایست نیوز: روایت مِلوین لِفلِر از تاریخ جنگ علیه صدام حسین که به تازگی منتشر شده، نشان می دهد که چطور احساس هایی مانند عذاب وجدان، ترس و غرور به یک مداخله نظامی سرنوشت ساز و خشونت بار انجامیدند. 20 سال از حمله تحت رهبری ایالات متحده به عراق گذشته و آمریکا همچنان درگیر است. همین مساله سبب شده آمریکایی ها درباره هرگونه مداخله نظامی در منطقه خاورمیانه محتاطانه تر عمل کنند. اما مشکل اینجاست که ایالات متحده در مواجهه با مخاطرات همچنان توانایی نادیده گرفتن احتیاط، اعمال قدرت با عقلانیت، و درگیری نظامی در منطقه از روی ترس، تصور خیرخواهی و اعتماد به نفس بیش از اندازه را دارد.
ملوین پی. لفلر در اولین تاریخ نگاری علمی خود درباره تصمیم رئیس جمهوری جورج. دابلیو بوش برای حمله به عراق این موضوعات را مورد بررسی قرار داده است. لفلر که استاد دانشگاه ویرجینیا و یکی از مورخان برجسته دیپلماتیک آمریکاست، یک داستان محتاطانه و عبرت آمیز برای توجیه حمله تعریف نمی کند، بلکه روند وقوع آن را توضیح می دهد.
مورخان معمولا امکان کار روی یک اتفاق در 20 سال اول پس از وقوع آن را ندارند، چرا که در این فاصله زمانی از دسترسی به اسناد محرمانه برخوردار نیستند. با این حال، لفلر حجم گسترده ای از مطالب منتشر شده، از جمله مصاحبه های منتشر شده تحت عنوان «گزارش چیلکات» بریتانیا، را مطالعه کرده و مصاحبه های متعددی درباره جزئیات ماجرا انجام داده و سپس درصدد دسترسی به اسنادی که به مرور از حالت محرمانه خارج می شدند، برآمده است. این استاد دانشگاه ویرجینیا برای ارائه درک بهتری از انکه آمریکا چطور و چرا وارد جنگ شد، خوانندگان خود را به روزگاران غریب سال های 2001 تا 2003 می برد.
کتاب منتشر شده تحت عنوان «رویارویی با صدام حسین» با یادآوری این مساله آغاز می شود که صدام حسین واقعا چگونه بود. روایت نویسنده از آن روزها، وحشت و انزجاری را که آمریکایی ها 20 سال پیش احساس می کردند به یاد می آورد. ظلم بی رحمانه صدام تجاوز به افراد در مقابل عزیزانشان، انداختن قربانیان در اسید، حمله به دو کشور همسایه و استفاده از سلاح های شیمیایی علیه دشمنان داخلی و خارجی را شامل می شد. در سال 1991، پس از جنگ خلیج فارس برای آزادسازی کویت، جهان از شنیدن اینکه صدام اورانیوم غنی سازی کرده و پروژه پیشرفته ساخت بمب هسته ای را دنبال می کند، شوکه شد.
لفلر در ادامه درباره شوکی که در واشنگتن و نیویورک پس از حملات تروریستی 11 سپتامبر 2001 در کاخ سفید همگان را به لرزه درآورد، توضیح می دهد. دیدگاه ها به مساله به ویژه پس از سقوط سریع رژیم طالبان در افغانستان، به ترکیبی خطرناک از احساس گناه، ترس، خشم و غرور قدرت تغییر یافت.
پاسخ هایی که کاخ سفید و سازمان های اطلاعاتی ارائه می کردند، یک نگرانی دائمی ایجاد کرده بودند. سیا یک ماتریس تهدید روزانه را در اختیار بوش می گذاشت که اساسا گزارش های 24 ساعت گذشته در حجم بین 40 تا 50 صفحه بود و ماهانه از بیش از 400 تهدید خبر می داد. این طرز فکر جدید امنیت ملی، وحشتناک ترین مخاطرات احتمالی را به صورت یک واقعیت روزمره نشان می دادند.
بزرگ ترین ترسی که دولت می توانست متصور شود، ترکیبی از تروریسم با سلاح های کشتار جمعی بود. به نوشته لفلر، بوش اعتقاد نداشت که صدام با القاعده ارتباط دارد. اما ترکیبی از رفتارهای گذشته صدام، شکست تحریم ها و این خطر که عراق می تواند یک سری سلاح های وحشتناک را در اختیار آنهایی قرار دهد که به دنبال نابودی آمریکا هستند، در نهایت بوش پسر را در مسیر رویارویی با صدام قرار داد. اولین مساله ای که بوش بر آن تمرکز داشت، حفاظت از ایالات متحده بود، نه گسترش دموکراسی.
رئیس جمهوری بوش و مشاورانش در نهایت در سال 2002 به یک تصمیم سرنوشت ساز رسیدند که تنها بر بازدارندگی متکی نباشند. تقریبا همه به این مساله اعتقاد داشتند که تکیه صرف بر بازدارندگی در مواجهه با مخاطرات احتمالی، گزینه چندان مناسبی نیست. ایالات متحده در مواجهه با خطرات هسته ای کره شمالی و روسیه با اکراه بر بازدارندگی تکیه کرده بود و هنوز هم همین روند را پیش می برد. اما زمانی که احساساتی مانند ناامیدی، بی حوصلگی و اطمینان اخلاقی ذهنیت را در واشنگتن تغییر دادند، دیگر جایی برای زیر سوال بردن بدترین گزینه ها یا تحمل یک دشمنان خطرناک باقی نماند. هیچ کس حتی به تهیه فهرستی از مزایا و معایب گزینه حمله یا هر گزینه جایگزین احتمالی فکر هم نکرد. در مقابل، تونی بلر، نخست وزیر وقت بریتانیا، و کالین پاول، وزیر امور خارجه وقت ایالات متحده، یک مسیر دیگر را در پیش گرفتند: آنها رئیس جمهوری بوش را متقاعد کردند که برای تحت فشار گذاشتن صدام برای پذیرش بازرسی ها، به سازمان ملل مراجعه کند. هدف از این روند این بود که یک حمایت بین المللی از «دیپلماسی اجباری» ایجاد شود.
با این حال، مشکل دیپلماسی اجباری این است که اگر دیپلماسی شکست بخورد، پس از آن چاره ای غیر از اعمال قدرت نظامی باقی نخواهد ماند چرا که گزینه دیگر عقب نشینی است. رئیس جمهوری باراک اوباما این درس را در سال 2013 آموخت که مجبور شد از «خط قرمز»هایی که برای سوریه تعیین کرده بود، عقب نشینی کند. بوش آن زمان تشخیص داد که احتمال همکاری اش با درخواست های سازمان ملل اندک است، اما از آنجایی که اعتبار ایالات متحده را وسط گذاشته بود، نمی توانست بدون ایجاد یک خلاء امنیتی که به احتمال زیاد توسط صدام پر می شد، تن دهد.
گزارش های اطلاعاتی از تسلیحاتی که صدام در اختیار داشت، یک تصویر تحریف شده ایجاد کردند. قضاوت ها بر اساس فرضیات و گمانه زنی ها به یک تصویر نادرست از قطعیت انجامید. بوش و کاندولیزا رایس، مشاور امنیت ملی وقت ایالات متحده، در اواخر دسامبر 2002 جورج تنت، رئیس وقت سیا، را درباره فقدان شواهد محکم تحت فشار قرار دادند، اما هیچ کس مساله را با جدیت پیگیری نکرد. در همین حال، مساله ای که به پیچیدگی بیشتر شرایط انجامید، تلاش صدام برای فریب بازرسان از ترس اذعان به در اختیار نداشتن سلاح و واکنش دشمنان به این واقعیت، بود.
لفلر گزارش تاریخی خود را با انتظارات دولت بوش از آنچه پس از پیروزی در عراق رخ می دهد، به پایان می رساند. بوش مسئولیت این کار را به دونالد رامسفلد، وزیر دفاع وقت، سپرد؛ اما تنها چیزی که رامسفلد می خواست، خارج کردن نیروهای نظامی آمریکایی از عراق بود. بوش سپس پل برمر را مسئول پروژه ساخت عراق جدید کرد و تشخیص برمر این بود که برای برقراری امنیت به حضور شمار بیشتری از نیروهای آمریکایی نیاز است. رامسفلد همچنان خواهان واگذاری مسئولیت به عراقی ها بود. و هیچ کس این تضاد اساسی در ارزیابی این دو را مورد بررسی قرار نداد.
«رویارویی با صدام حسین» و گزارشی که از طرز فکر واشنگتن در 20 سال پیش ارائه شده، شباهت نگران کننده ای با مفروضات دولت جانسون درباره ویتنام در اواخر سال 1964 و اوایل 1965 دارد. لفلر باورد دارد تصصمیم به آغاز جنگ عراق در سال 2003 اساسا «مهم ترین تصمیم سیاست خارجی آمریکا در دوران پس از جنگ سرد» بوده است. و امروز، هواداران جنگ در ایالات متحده به دنبال رویارویی با چین هستند. گزارش تاریخی لفلر نشان می دهد که پیش از هر تصمیمی در این زمینه، سوالات زیادی باید پرسیده شود و به بررسی دقیق همه گزینه های موجود نیاز است.