آیا ایالات متحده به “دکترین بایدن برای خاورمیانه” نیاز دارد؟ من این پرسش را از آن رو مطرح می کنم که “توماس فریدمن” ستون نویس نیویورک تایمز هفته گذشته آن را در نوشته تازه خود مطرح کرد. ظاهرا دولت بایدن آماده است تا “یک موضع محکم و قاطع در قبال ایران” اتخاذ کند، تشکیل کشور فلسطین را پیش ببرد و به عربستان سعودی یک پیمان دفاعی پیشنهاد دهد که به عادی سازی روابط ریاض با اسرائیل بستگی دارد. اگر ستون فریدمن به درستی تفکر درون کاخ سفید را بازتاب داده باشد و دلیلی هم وجود ندارد که باور کنیم که این گونه نیست پس باید یک “نه” به رئیس جمهور بگویم.
جو بایدن رئیس جمهور ایالات متحده و مشاوران اش که پیشتر از پروژههای بزرگ با هدف تحول خاورمیانه اجتناب ورزیده بودند اکنون واشنگتن را برای یک دور شکست دیگر در منطقه آماده میسازند. با نگاهی به دوران پس از جنگ جهانی دوم الگوی جالبی در سیاست خارجی ایالات متحده در خاورمیانه پدیدار میشود: زمانی که سیاستگذاران از قدرت ایالات متحده برای جلوگیری از اتفاقات بد استفاده کردند، موفق شدند، اما زمانی که آنان به دنبال استفاده از منابع نظامی، اقتصادی و دیپلماتیک واشنگتن برای ایجاد اتفاقات خوب بودند متحمل شکست شدند.
انگیزه مشارکت آشکار در مهندسی اجتماعی بینالمللی در منطقه به سال ۱۹۹۱ میلادی باز میگردد. در ژانویه و فوریه همان سال ایالات متحده ارتش اشغالگر صدام حسین رهبر وقت عراق را در کویت شکست داد. ده ماه پس از آن اتحاد جماهیر شوروی با فروپاشی مواجه شد و ایالات متحده به عنوان تنها ابرقدرت باقی مانده به تنهایی ایستاد.
واشنگتن پس از پیروز شدن در جنگ سرد مصمم به دستیابی به صلح بود. راه اصلیای که مقامهای امریکایی به دنبال دستیابی به آن هدف در خاورمیانه بودند از طریق “فرایند صلح” بود. تلاشهای ایالات متحده برای برقراری صلح بین اسرائیلیها و اعراب به یکی از محورهای دیپلماسی واشنگتن پس از عملیات طوفان صحرا تبدیل شد.
انگیزه ایالات متحده برای برقراری صلح در خاورمیانه کمتر با قوانین بین المللی ارتباط داشت و بیشتر مبتنی بر این ایده بود که قدرت ایالات متحده میتواند کاتالیزوری برای نظم جهانی جدید، آرامتر و مرفه باشد. علیرغم تمام تلاشهای بوش پدر اهداف او در خاورمیانه در وهله نخست محدود به حل مشکل صلح اعراب و اسرائیل بود تا زمانی که دولت کلینتون روند صلح را به طور قطعی تغییر داد.
در سال ۱۹۹۳ میلادی اسحاق رابین نخست وزیر اسرائیل و یاسر عرفات رهبر سازمان آزادیبخش فلسطین اولین توافق نامه اسلو را تحت حمایت امریکا امضا کردند. بیل کلینتون رئیس جمهور وقت امریکا رویکرد دولت را گسترش دموکراسی نامیده بود. راهی که تیم کلینتون تغییر را در خاورمیانه ترویج میکرد از طریق فلسطین بود. کلینتون معتقد بود که صلح بین اسرائیلیها و فلسطینیان باعث ایجاد منطقهای صلح آمیز، مرفهتر و یکپارچهتر میشود و پس از برقراری صلح اقتدارگرایی جای خود را به نظامهای سیاسی دموکراتیک در جهان عرب خواهد داد. به گفته یکی از مشاوران کلینتون او یک هدف دگرگون کننده برای خود تعیین کرده بود: گذار خاورمیانه به قرن بیست و یکم با پایان دادن به درگیری اعراب و اسرائیل.
این ایده که صلح باعث تغییر سیاسی خواهد شد جذاب بود، اما کلینتون دلایل سیاستهای اقتدارگرایانه منطقه را به اشتباه تفسیر کرد. در هر صورت، تلاش تقریبا ده ساله او برای دستیابی به یک توافق بر سر پایان درگیری بین اسرائیلیها و فلسطینیان بی نتیجه ماند و هنگامی که دوره ریاست جمهوری اش به پایان رسید خشونت هر دو جامعه اسرائیل و فلسطین را در جریان آن چه به انتفاضه دوم معروف شد فرا گرفت.
جورح بوش پسر رئیس جمهور بعدی امریکا در ابتدا نسبت به زمان و انرژیای که کلینتون به مسئله صلح خاورمیانه اختصاص داد تردید داشت، اما در واقع اولین رئیس جمهور امریکا بود که اعلام کرد تشکیل کشور فلسطین هدف سیاست خارجی ایالات متحده است. بوش پسر برای دستیابی به آن هدف منطق سلف خود را کنار گذاشت او باور داشت تنها پس از اصلاحات دموکراتیک در نهادهای سیاسی فلسطین و برکناری یاسر عرفات میتوان صلح برقرار کرد. با این وجود، بوش پسر نیز مانند سلف خود متحمل شکست شد. علیرغم متفاوت بودن ماهیت و رویکرد متفاوت دو دولت کلینتون و بوش پسر در قبال خاورمیانه هر دو دولت یک هدف مشترک و جاه طلبانه داشتند: تحول سیاسی و اجتماعی منطقه.
با آگاهی از ناکامیهای ایالات متحده در خاورمیانه چه در مورد موضوع عراق و چه ارتقای دموکراسی از طریق به اصطلاح دستور کار آزادی یا تلاش برای ساختن کشور فلسطین نه اوباما، نه ترامپ و نه بایدن به راهکارهای پیشتر آزموده شده پناه نبردند. تقریبا بلافاصله پس از روی کار آمدن بایدن مشاوران او این موضوع را روشن ساختند که جاه طلبیهای منطقهای دولتهای گذشته تکرار نخواهد شد.
فریدمن مینویسد بایدن به این نتیجه رسید که آن چه میخواهد در خاورمیانه انجام دهد تضمین جریان آزاد نفت و کمک به جلوگیری از تهدیدات علیه امنیت اسرائیل است و بعید به نظر میرسد که بدون دکترین جدید و جاه طلبانه ایالات متحده که بار دیگر از خارج باعث تغییر در خاورمیانه شود رخ دهد.
اگر منصف باشیم این یک تحول مثبت است که کاخ سفید به این درک رسیده که ایران خواهان روابط جدید با واشنگتن نیست و انعقاد یک پیمان دفاعی با عربستان سعودی از نظر رقابت جهانی با چین اقدامی منطقی است، اما سرمایه گذاری قابل توجه ایالات متحده برای تشکیل یک کشور فلسطینی احتمالا مانند تلاشهای پیشین برای انجام همان کار با شکست کامل مواجه خواهد شد. البته این بار تفاوتهایی وجود دارد.
جنگ همان طور که کارشناسان بارها از ۷ اکتبر به این سو تکرار کرده اند فرصتهای دیپلماتیک جدیدی را به وجود میآورد. با این وجود، دلایل کمی وجود دارد که باور کنیم دو کشور اسرائیل و فلسطین که در کنار یکدیگر و در صلح زندگی میکنند میتوانند فرصتی برای خروج از بحران کنونی ایجاد کنند. بایدن و تیم اش ممکن است احساس کنند که چارهای جز پیگیری راه حل دو کشوری ندارند، اما باید از آن چه انجام میدهند آگاه باشند. این کشمکش به مفاهیمی مانند هویت، حافظه تاریخی و ناسیونالیسم گره خورده، اما اغلب به خوبی درک نشده است.
در مورد نبرد بین اسرائیلیها و فلسطینیان جنبه مذهبی نیز وجود دارد به ویژه آن که حماس و گروههای صهیونیست هر دو سرزمین بین رود اردن و دریای مدیترانه را مقدس قلمداد کرده اند. به آن موضوع این واقعیت اضافه کنید که رهبری سیاسی فلسطینی یعنی حماس و تشکیلات خودگردان به طور معمول ارتباطات تاریخی بین یهودیت و فلسطین تاریخی را انکار میکنند. همین ایجاد روایتهای مخالف یکدیگر مانع از امکان همزیستی دو دولت فلسطینی و اسرائیلی در کنار یکدیگر خواهند شد.
جنگ اسرائیل و حماس که مرکز آن در غزه است احتمالا پذیرش حداقل خواستههای فلسطینیان برای صلح را برای اسرائیلیها دشوارتر میسازد: تشکیل یک کشور کاملا مستقل فلسطینی در بیت المقدس و بازگشت آوارگان. به همین ترتیب، فلسطینیان نمیتوانند با خواستههای اسرائیل برای صلح موافقت کنند: یعنی قبول بیت المقدس به عنوان پایتخت اسرائیل و بازنگشتن پناهجویان فلسطینی به کشور.
بایدن و تیم اش بدون داشتن ایدههای جدید نگران واگذاری میدان به رقبای جهانی بر سر جنگ غزه و نگران رای دهندگان جوان امریکایی معتقد به روند صلح کار شکست خوردهای که اکنون شانس موفقیت بیش تری نسبت به هر زمان دیگری در سه دهه گذشته ندارد را در پیش گرفته اند.
البته به سختی میتوان بایدن را مقصر دانست. واقعیت آن است که حمایت سیاسی از روند صلح در حزب دموکرات یعنی حزب بایدن وجود دارد. او میتواند در انتها بگوید تلاش اش را انجام داد هر چند که به نتیجه نرسید.
در عوض ایالات متحده چه باید بکند؟ این یک پرسش دشوار است. با این وجود، کارهای مهمی وجود دارد که ایالات متحده میتواند انجام دهد. امریکا باید از ایجاد هرج و مرج منطقهای بیشتر توسط گروههای شبه نظامی فعال در منطقه جلوگیری کند.
واشنگتن باید سخت تلاش کند تا از هرگونه عقب نشینی در یکپارچگی منطقهای که پیشتر رخ داده جلوگیری کند. رهبران ایالات متحده میتوانند به اسرائیلیها توضیح دهند که چرا سیاست حمایت از آن کشور در حال تغییر است. از برخی جهات، این رویکرد به ایجاد محیطی کمک میکند که برای صلح بین اسرائیلیها و فلسطینیان مساعدتر باشد، اما هیچ تضمینی وجود ندارد.
در سال ۲۰۰۱ میلادی طی یک کنفرانس مطبوعاتی با حضور آریل شارون نخست وزیر وقت اسرائیل کالین پاول وزیر خارجه وقت امریکا گفته بود:”ایالات متحده نمیتواند بیش از خود طرفین (اسرائیلیها و فلسطینیان) خواستار صلح باشد”. این همان تلهای است که بایدن وارد آن شده است./ فرارو