با شروع کار دولت جدید آمریکا و انتخاب اعضای کابینه ، آنچه مطرح میگردد این است که اساسا ایده انتخاباتی دونالد ترامپ چهل و هفتمین ریس جمهور ایالات متحده مبنی بر راهبرد america first یا راهبرد اول آمریکا چیست؟ و متضمن چه معنایی میباشد؟ اساسا این ایده یک شعار در گفتمان سیاسی ایالات متحده است که سعی در ایجاد سیاست های انزواگرایانه، حمایت گرایی و عدم مداخله دارد. این شعار را نخستین بار ویلسون درسال ۱۹۱۵ برای توجیه عدم مداخله آمریکا در جنگ جهانی اول استفاده کرد . به عقیده برخی اقتصاددانان استفاده از این شعار منجر به رکود بزرگ اقتصادی در ۱۹۲۹ گردید.
در دهه ۳۰ میلادی شعار اول آمریکا توسط هواداران آلمان نازی و ایتالیا فاشیست برای جلوگیری از ورود امریکا به جنگ جهانی دوم در حمایت از بریتانیا مطرح شد. اکنون چهل و هفتمین ریس جمهور آمریکا سیاست اصلی دولت خود را از این شعار الهام گرفته است اما با تفاوتی ظریف و در عین حال مهم. حال سوال این است که ایده دونالد ترامپچه چه تفاوتی با ایده مطرح شده ویلسون یا دکترین مونرو دارد؟ در این خصوص شایان ذکر است که اعضای کابینه جدید ترامپ عموما از محافظه کاران سخت می باشند و مواضعی سخت در مسائل جهانی دارند و با شعار ترامپ (اول آمریکا ) تا حد زیادی همراه و همگام میباشند، آیا واقعا آمریکا میخواهد با این ایده خود را محصور در جغرافیای آمریکای شمالی کند ؟؟ وکاری به امور جهان نداشته باشد ؟ پاسخ به این سوال قطعا منفی است و این معنی از این سیاست برداشت و متبادر به ذهن نمیشود و موضوع انزواگرایی که به دولت ترامپ نسبت داده میشود به معنی دکترین مونرو نیست که آمریکا را از پرداختن به امور جهان معاف کند. اساسا در دوره حاضر موضوع انزواگرایی برای آمریکا ممکن نیست چرا که جامعه بین المللی به نقطه ای رسیده که همه کشورها دارای روابط متقابل پیچیده اند یعنی اگر اتفاقی در یک گوشه دنیا بیافتد در گوشه دیگر اثرش مشهود است. مثلا اگر بین دوکره جنگی در بگیرد اثرش برکل دنیا خواهد بود؛ حال بر منطقه آسیای جنوب شرقی که آمریکا منافع زیادی در آن دارد اثر مستقیم و بر سایر مناطق اثری تبعی و غیر مستقیم دارد فلذا این ایده دونالد ترامپ عملا سیاست و ایده دیگری است در واقع این ایده مقابل نگاه نئوکان ها به جهان مطرح شده است.
دولت نماد نئوکان ها دولت بوش پدر و پسر بود، خصوصا دولت بوش پسر که درواقع در دولت او نقش ژاندارمی جهان برای آمریکا تعریف گردید به این معنی که آمریکا حافظ نظم جهان است واگر به تعبیر آمریکا نیروهای شرور بخواهند نظم جهان را تغیر بدهند ایالات متحده دخالت خواهد کرد و مانع این امر میگردد. این ایده در دولت جرج بوش پسر حتی بسط بیشتری هم پیدا کرد به این معنی که ترویج ارزشهای آمریکایی در جهان ودموکراتیزه کردن کشورهای استبدادی به تعبیر آمریکا صرف هزینه گزاف توسط آمریکا دارای اثرات بلند مدتی آست که باعث تثبیت قدرت و موقعیت آمریکا در نظم جهانی میگردد؛ به عبارت بهتر باعث ترویج ارزشهای آمریکایی خواهد شد. حمله به افغانستان و عراق در این راستا ارزیابی میگردد که درنهایت نتیجه مطلوب آمریکا را نداشته وعلیرغم صرف هزینه ای بالغ بر هفت هزار میلیارد دلار در منطقه خاورمیانه بی نتیجه بوده است. در افغانستان در نهایت طالبان مجددا به قدرت رسیده و در عراق مداخله آمریکا عملا به عدم استقرار ثبات سیاسی مدنظر آمریکا در این کشور شد. حال دولت جدید آمریکا در واکنش به این مسائل با طرح این ایده قصد دارد بگوید که آمریکا در امور جهانی مداخله میکند نسبت به مداخله در امور جهانی حساس است اما نه با صرف هزینه از بودجه فدرال آمریکا بلکه از جیب متحدان و کشورهای که نزدیک به آمریکا هستند یا منافع آنها با منافع آمریکا انطباق دارد. این ترجمان سیاست آمریکا اول در عرصه بین المللی است؛ پس آمریکا درنظر دارد به گونه ای متحدان خود در اقصی نقاط جهان رو تقویت کند که آنها با صرف منابع خودشان در جهت منافع آمریکا نقش آفرینی کنند، در خاورمیانه به تقویت قطر عربستان مصر اردن میپردازد و یا در ناتو انجام تعهدات خویش را منوط به پرداخت هزینه بیشتر توسط اعضا برای دفاع مشترک میکند چرا که وقتی یک قدرت جهانی مسولیت پیدا میکند با صرف هزینه ضعیف میشود و روبه انحطاط میرود واین ایده جدید مانع انحطاط در بلند مدت میگردد و بدین ترتیب سیاست اول آمریکا معنی مفهوم و قوام میابد و در راستای این ایده استراتژی موازنه از دور آمریکا که ازدولت اوباما آغاز شده و ادامه پیدا کرده با قوت وشدت بیشتری ادامه پیدا میکند.
در واقع این ایده بیشتر منطبق برخویشتنداری است تا انزواگرایی و این خویشتنداری به مفهوم خاص خود که بدان تصریح شد نشان عقلانیت است نه ضعف چرا که اهداف با توجه به منابع تعین میشود و باتوجه به تولید ناخالص آمریکا که هم اکنون حدود ۲۵ درصد تولید ناخالص کشورهای جهان است دیگر مداخله مستقیم با صرف هزینه هنگفت معنی نداشته و منطقی نیز به نظر نمیرسد. (تولید ناخالص آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم بیش از ۵۰ درصد تولید ناخالص کشورهای جهان بود)
مرتضی بنانژاد / کارشناس ارشد مطالعات آمریکا
انتشار نظرات کارشناسان به منظور تائید و یا عدم تائید آن ها از سوی دیپلماسی پلاس نیست.