به قلم: ایوان تیموفیف، مدیر کل شورای امور بین الملل روسیه RIAC
ایراس/ مدتها قبل از اینکه روابط روسیه و غرب به یک بحران سیاسی همه جانبه تبدیل شود، مقامات و کارشناسان در روسیه مشتاقانه نظرات خود را در مورد توسعه روابط با سایر نقاط جهان بیان میکردند. در ساختار دولتی، چنین دورهای از اوایل دهه ۱۹۹۰ و با دیدگاههای وزیر خارجه سابق یوگنی پریماکوف شروع شد و متعاقباً در چارچوب یک سیاست خارجی چندبرداری توسعه عملی پیدا کرد.
رشد تدریجی تضادها با غرب، شکلگیری ایدههای «چرخش به شرق» را تسریع کرد، اگرچه اجرای آنها کند بود. شرایط زیرساختی و اقتصادی عینی و همچنین عدم وجود انگیزه مستقیم و دردناک برای چنین «چرخشی» محدود بود. با این حال، بحران کنونی در روابط روسیه و غرب، با تمام ظاهری که دارد، برگشت ناپذیر است و باعث افزایش تعداد و کیفیت روابط با کشورهای خارج از کنترل ایالات متحده شده است. «سونامی تحریمها» و بنبست در روابط با غرب به محرکی بسیار شدید برای تغییرات طولانی مدت تبدیل شده است. در عین حال، تعدادی از مشکلات و موانع در راه ما به سمت «اکثریت جهانی» در انتظار ما هستند. مسکو باید آنها را واقعبینانه و عینی ارزیابی کند و ما باید از این توهم دوری کنیم که خود محور همه مشکلات ما را حل میکند. ما برای دهههای آینده کار سخت و پر زحمتی در پیش داریم.
توسعه روابط روسیه با جهان غیرغربی احتمالاً چندین وظیفه به هم مرتبط را باید در نظر داشته باشد. اولین مورد، تشکیل مراکز قدرتی است که نسبتاً مستقل از ایالات متحده و متحدانش با درجه بالایی از عاملیت سیاسی هستند. اینها نباید در یک پروژه سیاسی واحد تجمیع شوند. ممکن است تناقضاتی بین آنها وجود داشته باشد. اما استقلال آنها در اتخاذ تصمیمات اساسی در حوزه امنیت و توسعه، ویژگی اساسی است که آنها را متحد میکند. بعید است که روسیه به تنهایی قادر به تقویت و تحکیم آنها باشد. با این حال، این نمونهای از امکان به چالش کشیدن غرب سیاسی در مسائل اساسی است. همه حاضر نیستند یک مسیر را طی کنند، اما واقعیت حضور آن رویدادی است که ابعاد جهانی دارد.
روسیه در عین پرهیز از تحمیل شرایط ایدئولوژیک، موفق به ایجاد یک سابقه [یا نمونه] قابل توجه شده است. به همین دلیل است که سرکوب «شورش روسیه» برای غرب یک امر اصولی است. پیروزی مسکو – به هر شکلی – به معنای تحکیم این سابقه خواهد بود، به این معنی که مبارزه با غرب سازش ناپذیر خواهد شد. مخاطرات بسیار زیاد است.
وظیفه دوم ایجاد فرصتهای قابل اعتماد برای نوسازی از طریق تعامل با جهان غیرغربی است. در اینجا، موفقیت چندان تضمین شده نیست. «اکثریت جهانی» بهخوبی در جهانیسازی غربمحور گنجانده شده است، اگرچه سیستم موجود مشکلات خاص خود را دارد.
یکی از آشکارترین آنها استفاده روزافزون غرب از موقعیت مرکزی خود در شبکههای جهانی به عنوان یک ابزار سیاسی است. سیاسی شدن در یک جبهه گسترده، از نظام مالی جهانی و زنجیره تامین گرفته تا رسانهها و دانشگاهها در حال وقوع است. تاکنون، سیستم از نظر ظاهری پایدار است، اما تعداد صداهای ناراضی در حال افزایش است. اگر روسیه بتواند یک مدل اقتصادی قابل اجرا بسازد که اساساً به مؤسسات مالی غربی یا زنجیره تأمین مرتبط نباشد، سابقه بسیار جدی خواهد بود. پیش از این، چنین سوابقی با کشورهایی مرتبط بوده است که “دولتهای سرکش” نامیده میشوند. کشورهایی مانند کره شمالی و ایران علیرغم هزینههایی که برای آنها و شهروندانشان دارد، موفق شدهاند نمایندگی خود را حفظ کنند و مدلهای اقتصادی کارآمدی بسازند. اینها با تحریمها و محدودیتها مخدوش میشوند. با این حال، آنها هنوز وجود دارند و توسعه مییابند. ظهور چنین جایگزینی در یک قدرت بزرگ و دارای منابع خوب، وضعیت کنونی را به طور قابل توجهی تغییر خواهد داد. علاوه بر این، چین به عنوان یک بازیگر اصلی، بسیار محتاطانه همین مسیر را طی میکند. پکن ضمن حفظ روابط سودمند جهانی و عدم تحمیل رویارویی با ایالات متحده، به تدریج در حال ساختن یک سیستم اقتصادی است که در برابر خطوط خارجی مقاوم است. مسیر روسیه در آنجا سودمند است زیرا چینیها در ساختن سیستم اقتصادی خود شریکی پیدا میکنند که از نفوذ رقبا و دشمنان محافظت میشود. در عین حال، پکن به سختی علاقهمند به پیشرفتهای انقلابی است که باعث شود کنترل اوضاع را از دست بدهد.
وظیفه سوم تامین امنیت در مقابل غرب است. این درگیری امنیت روسیه را به شدت تضعیف کرده است. در مرزهای غربی ما با یک بلوک قدرتمند، از نظر فناوری پیشرفته و یکپارچه روبرو هستیم. قدرت نظامی آن افزایش خواهد یافت و برای مقابله با مسکو قرار خواهد گرفت. وضعیت نظامی در اوکراین پویایی بیشتر تهدیدها را تعیین خواهد کرد. چشم انداز یک درگیری نظامی آشکار بین روسیه و ناتو کاملاً واقعی میشود. جلوگیری از چنین سناریویی در حال حاضر به یک اولویت کلیدی نظامی-سیاسی تبدیل شده است که در آن به جای عوامل دیپلماتیک، عوامل نظامی نقش اصلی را ایفا میکند. پیش نیازهای راه حل مسالمت آمیز مناقشه هنوز قابل مشاهده نیست. اگر فرض کنیم توافق صلح یا آتشبس در نهایت اتفاق میافتد، مشکل ثبات چنین معاملهای پیش میآید. تجربه فاجعه بار ما با Minsk-2 نشان داده است که میتواند پوششی برای مرحله بعدی درگیری باشد، همانطور که برخی از رهبران اروپای غربی مستقیماً تأیید کرده اند. کشورهای منطقه یورو آتلانتیک یک تهدید مستقیم نظامی-سیاسی باقی خواهند ماند.
آیا این وضعیت به معنای قطع رابطه با غرب و بازسازی بی دردسر است؟ نه. پیوندهای روسیه با همسایگان غربیاش قرنهاست که انباشته شده است. حتی چنین بحران قدرتمندی مانند امروز نمیتواند آنها را یک شبه از بین ببرد. در خود غرب، هم یک طبقه بندی ایدئولوژیک و هم یک طبقه بندی صرفا مادی وجود دارد. در پشت نمای شعارهای سیاسی عمومی فضای سیاسی و ذهنی به شدت ناهمگونی نهفته است. این به طرز عجیبی پست مدرنیسم و اولترا لیبرالیسم را با محافظه کاری و سنت گرایی ترکیب میکند. علاوه بر این، دومی نزدیکی مواضع به روسیه را تعیین نمیکند. به عنوان مثال، لهستان یکی از محافظه کارترین کشورهای اروپایی است. با این حال، محافظه کاری به خودی خود پیش نیازهای سیاسی برای نزدیک شدن به روسیه را ایجاد نمیکند.
نمیتوان روی نزدیکی فرهنگها، ارزشها و ذهنیت بهعنوان پیشنیاز نزدیکشدن سیاسی حساب کرد. از سوی دیگر، وجود چنین ارتباطاتی هر چقدر هم که روابط سیاسی دور باشد، همچنان مختصات و پیوندهای انسانی مشابهی را برای روسیه و کشورهای مختلف غربی فراهم خواهد کرد. انسان ماندن حتی در مواجهه با رویارویی، حفظ پیوندهای فرهنگی، انسانی و در نهایت خانوادگی در میان خصومت، نفرت و رویارویی سیاسی، کاری بسیار دشوارتر، اما با این وجود بسیار مهم است.
در روابط ما با «اکثریت جهانی»، هیچ اشتراک فرهنگی مشابهی وجود ندارد. با این حال، این مانع از ایجاد روابط عملگرایانه نمیشود. آیا این بدان معناست که فاصله فرهنگی برای همیشه قابل توجه خواهد بود؟ خیر. لازم است شایستگیهای فرهنگی خود را در کار با طیف وسیعی از کشورهای غیر غربی تقویت کنیم. تنوع تمدن در اینجا شگفت انگیز است. روسیه دارای مدارس بی نظیری در چینشناسی، عربشناسی، هند شناسی و بسیاری از زمینههای دیگر است. با این حال، متأسفانه، این مزیتهای سازمانی در انجام وظایف یک چرخش کامل به شرق بسیار محدود است. این طبیعی است که ما به زبانهای اروپایی صحبت کنیم، ادبیات اروپایی را جذب کردهایم و کم و بیش یک فرد با فرهنگ اروپایی را با همه تنوع غرب میفهمیم. در عین حال، ما در مورد ادبیات، فرهنگ و ذهنیت کشورهایی که همچنان دوست هستند، اطلاعات کمی داریم. برای یک چرخش کامل، ما به دهها مدرسه مانند مؤسسه کشورهای آسیایی و آفریقایی در دانشگاه دولتی لومونوسوف مسکو نیاز داریم، البته به معلمان زبان نیز اشاره نکنیم. بدون چنین شایستگیهایی، کار در اعماق جوامع چینی، هندی و بسیاری دیگر، اگر نگوییم غیرممکن، بسیار دشوار خواهد بود.
در عین حال، ما باید این واقعیت را در نظر بگیریم که کشورهای اکثریت جهان که با ما دوست هستند، منافع ملی خود را دارند. بعید است که آنها منافع خود را صرفاً به خاطر دوستی با روسیه قربانی کنند. هر بار، ما با مجموعهای از الزامات و درخواستهایی روبرو خواهیم شد که در نهایت برای مسکو مفید نخواهد بود. بسیاری از کشورهای غیر غربی روابط نزدیکی با غرب دارند. تعداد قابل توجهی از آنها هنوز از جهانیسازی غرب محور سود میبرند، حتی اگر این سود در برخی موارد بی اثر باشد. علاوه بر این، بسیاری با حفظ هویت فرهنگی و حتیالامکان حاکمیت سیاسی خود از فرآیند نوسازی بر اساس الگوی غربی استفاده میکنند، اما در استفاده از استانداردهای غربی در زمینههای اقتصادی، تولیدی، مدیریتی، آموزشی، علمی، فنی و غیره تردیدی ندارند.
هنگام برقراری و حفظ روابط با کشورهای دوست، روسیه ممکن است در موقعیتی قرار گیرد که در آن الگوهای خاص غربی دوباره از طریق شرق به روسیه بیایند، همانطور که ایدههای ارسطو از طریق روشنفکران عرب به اروپای قرون وسطی رسید. انتخاب بین غرب و غیرغرب برای روسیه دشوار خواهد بود، زیرا چنین انتخابی در عمل غیرممکن است. در عوض، روسیه باید با فرهنگها و شیوههای مختلف زندگی درگیر شود.
ممکن است مجبور باشیم بیشتر از اینکه صحبت کنیم گوش کنیم و بیشتر از آموزش بیاموزیم. آنچه در پیش است، دوران صبر، استقامت و گاه تواضع در برابر سختیهاست که بدون آن زنده ماندن در یک دوره تاریخی جدید دشوار خواهد بود.